عشقانه ها سایت تفریحی فرهنگی مذهبی دانلود و...
| ||
|
از آخرین تصاویر ربیع آماده برای عملیات دیگر دیر شده بود. میخواست برود. خیلی عجله داشت. با همه روبوسی کرد و وداع. بغض گلویم را میفشرد. نمیتوانستم لب بگشایم و چیزی بگویم. خیلی به خودم فشار آوردم. دستش را که جلو آورد، در دستانم فشردم، صورت بر صورتش نهادم و روی چون ماهش را بوسهباران کردم. اشک امانم نداد و سرازیر شد. شانههایمان خیس شد از گریه. آن شب بچهها، هرکدام در گوشهای نشسته بودند. از شهدا میگفتند. بیش تر از همه از ربیع صحبت بود. از خندههایش، از شوخیهایش و از شجاعتش. آنها که دیده بودند از کاری که کرده بود تعریف میکردند. آن لحظه را میگفتند که در یک آن، زمین و زمان شد آتش. ناگهان بهیاد نوشته افتادم. سریع دست در جیب بردم. کسی حواسش به من نبود. خیلی با احترام و تقدس، کاغذ تاشده را بیرون آوردم. باز کردم. آنچه که دیدم، خیلی برایم عجیب آمد. این بود همهی خواسته یک رزمنده، لحظاتی قبل از شهادت: به حاج ... ( حفظه المولی) نظرات شما عزیزان: |
|
[ طراحی : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |