عشقانه ها سایت تفریحی فرهنگی مذهبی دانلود و...
| ||
|
يكى از اصحاب و شيعيان حضرت ابوجعفر، امام جواد محمّد عليه السلام به نام ابوهاشم حكايت كند: آرش گفت: زمين كوچك است. تير و كماني مي خواهم تا جهان را بزرگ كنم… به آفريد گفت: بيا عاشق شويم. جهان بزرگ خواهد شد، بي تير و بي كمان. به آفريد كماني به قامت رنگين كمان داشت و تيري به بلنداي ستاره.كمانش دلش بود و تيرش عشق... به آفريد گفت: از اين كمان تيري بينداز، اين تير ملكوت را به زمين مي دوزد. آرش اما كمانش غيرتش بود و جز خود تيري نداشت. آرش مي گفت: جهان به عياران محتاج تر است تا به عاشقان. وقتي كه عاشقي تنها تيري براي خودت مي اندازي و جهان خودت را مي گستري. اما وقتي عياري، خودت تيري؛ پرتاب مي شوي؛ تا جهان براي ديگران وسعت يابد. به آفريد گفت: كاش عاشقان همان عياران بودند و عياران همان عاشقان... آن گاه كمان دل و تير عشقش را به آرش داد و چنين شد كه كمان آرش رنگين شد و قامتش به بلنداي ستاره و تيري انداخت تيري كه هزاران سال است مي رود... هيچ كس اما نمي داند كه اگر بهآفريد نبود، تير آرش اين همه دور نمي رفت روایتی جالب در بحار از امام باقر علیه السلام نقل گردیده که جوابی مناسب برای بسیاری از سوالات می باشد. سلیمان بن اعمش می گوید: در کوفه همسايهاي داشتم که نسبت به خاندان رسالت بيتوجه بود ، روزي به او گفتم:«چرا به زيارت قبر حضرت سيدالشهدا (ع) نميروي؟» گفت: ... مردي از خراسان به امام صادق (ع) پيشنهاد قيام دادوگفت : شما صد هزار نيروي مسلح داريد امام براي آزمايش ميزان فداكاري آنها به او فرمود: شما وارد آن تنوري كه پر از آتش است بشويد او عذر خواهي كرد. در اين هنگام هارون مكي از ياران امام وارد شد و خدمت امام سلام كرد . امام فرمود : كفشهايت را كنار بگذار وبه تنور آتش وارد شو او با كمال راحتي رفت وامام شروع به گفتگو كرد و از احوال خراسان پرسد سپس رو به خراساني كرد و فرمود برو داخل تنور را نگاه كن . وقتي او را صحيح وسالم ديد امام به او فرمود: از اين شيعيان تنوري كه هر چه گفتيم تسليم باشند ونق نزنند چند نفر داريم گفت : شيعه تنوري هيچ . آري ميان ادعا و عمل فاصله زياد است .البته ان يار فداكار در تنور نسوخت (همچون ابراهيم كه در ميان آتش نسوخت ) پریشان و سراسیمه بودم. پا یا کفش را شکر بگم؟! حکايت است که پادشاهي از وزيرخدا پرستش پرسيد : (منصور دوانيقى ) كه بعد از برادرش ابوالعباس سفاح به خلافت رسيد امام كاظم عليه السلام را امر كرد كه در مجلس روز عيد بنشيند و مردم براى تبريك بيايند و هداياى خود را نزدش بگذارند و حضرت آنها را قبول كند. يهودى و زرتشتى مرد يهودى و فقير با شخصى آتش پرست كه مال زياد داشت ، به راهى مى رفتند، آتش پرست شترى داشت و اسباب سفر نيز همراه داشت ؛ از يهودى سؤ ال كرد: مذهب و مرام تو چيست ؟ در ايامى كه اميرالمؤ منين عليه السلام زمامدار كشور اسلام بود، اغلب به سركشى بازارها مى رفت و گاهى به مردم تذكراتى مى داد. سيره امام سجاد عليه السلام يكى از اقوام امام سجاد عليه السلام ، نزد حضرتش آمد و شروع به ناسزا گفتن كرد. حضرت در جواب او چيزى نفرمودند چون از مجلس آن شخص برفت ، حضرت به اهل مجلس خود فرمود: شنيديد آنچه را كه اين شخص گفت الان دوست دارم كه با من بياييد و برويم نزد او تا جواب مرا از دشنام او بشنويد. یه روز حضرت موسی به خداوند متعال عرض کرد : هوا تاریک بود. باران میبارید. باد تندی میوزید. سرمای سوزناک زمستانی طاقت را از بین میبرد. از شدت سرما بدنم میلرزید. دندانهایم به هم میخوردند. در آن سرمای سوزان هیچ کس نبود. به هر سو نگاه میکردم جز کوچههای تاریک، هیچ کس و هیچ چیز را نمیدیدم. در زمـان پـیـغمبر اکرم (ص ), طفلى بسیار خرما مى خورد. رنج شیطان شهيد دستغيب عليه الرحمه در تفسير سوره يونس صفحه 221 : عبد اللّه بن مسعود گويد: روزي بر فاطمه زهراء - عليها السلام - وارد شدم و عرضه داشتم: همسرت كجا است؟ فرمود: همراه جبرائيل به آسمان عروج نموده است، گفتم: براي چه موضوعي؟! فرمود: بين عدّه اي از ملائكه الهي مشاجره اي شده است; و تقاضا كرده اند يك نفر از آدم ها بين ايشان حكم و قضاوت نمايد; و خداوند به ملائكه وحي فرستاد: خودتان يك نفر را انتخاب نمائيد; و آن ها هم حضرت علي بن ابي طالب - عليه السلام - را برگزيدند. کسانی که زن نمی گيرند
بر قاتلین حضرت زهرا (س) لعنت. «فقر هم نعمت است» در مدینه مرد دلقكى بود كه با رفتار خود مردم را مى خندانید، ولى خودش مى گفت : اصمعی (وزیر مامون) می گوید: روزی برای صیادی به سوی بیابان روانه شدیم. من از جمع دور شدم و در بیابان گم شدم، در حالی که تشنه و گرسنه بودم به این فکر بودم که کجا بروم و چکار کنم. چشمم به خیمه ای افتاد. به سوی خیمه روان شدم، دیدم زنی جوان و با حجابی در خیمه نشسته. به او سلام کردم او جواب سلامم را داد و تعارف کرد و گفت بفرمایید. بالای خیمه نشستم و آن زن هم در گوشه دیگر خیمه نشست. من خیلی تشنه بودم، به او گفتم: یک مقدار آب به من بده: دیدم رنگش تغییر کرد، رنگش زرد شد. گفت: ای مرد، من از شوهرم اجازه ندارم که به شما آب دهم (یکی از حقوقی که مرد بر زن دارد این است که بدون اجازه اش در مال شوهر تصرف نکند) اما مقداری شیر دارم. این شیر برای نهار خودم است و این شیر را به شما می دهم. شما بخورید، من نهار نمی خورم. شیر را آورد و من خوردم. یکی – دو ساعت نشستم دیدم یک سیاهی از دور پیدا شد. زن، آب را برداشت و رفت خارج از خیمه. پیرمردی سیاه سوار بر شتر آمد. پاها و دست و صورتش را شست و او را برداشت و آورد در بالای خیمه نشانید. پیرمرد، بداخلاقی می کرد و نق می زد، ولی زن می خندید و تبسم می کرد و با او حرف می زد. این مرد از بس به این زن بداخلاقی کرد من دیگر نتوانستم در خیمه بمانم و آفتاب داغ را ترجیح دادم. بلند شدم و خداحافظی کردم. مرد خیلی اعتنا نکرد، با روی ترشی جواب خداحافظی را داد، اما زن به مشایعت من آمد. وقتی آمد مرا مشایعت کند، مرا شناخت که اصمعی وزیر مامون هستم. مرحوم آقاى بلادى فرمود یکى از بستگانم که چند سال در فرانسه براى تحصیل توقف داشت، در مراجعتش نقل کرد که: (این کلام نقل به مضمون از مرحوم علامه جعفری رحمه الله علیه است) مردی از میان جمع بلند شد و گفت: حضرت امام باقر عليه السلام وارد مسجد الحرام شد. گروهى از قريش كه آنجا بودند، چون آن حضرت را ديدند پرسيدند: اين شخص كيست ؟ روزی پیامبر (ص ) با یاران و اصحاب نشسته بودند پیامبر رو به آنان کردو چه شمشیر زیبایی روزى مهمانى به امام حسين عليه السلام وارد شد، حضرت براى پذيرايى او يك درهم وام گرفت، چون خورشتى نداشت از خادمشان، قنبر، خواست يكى از مشكهاى عسل را كه از يمن آورده بودند باز كند، قنبر اطاعت كرد، حسين عليه السلام يك ظرف عسل از آن برداشت و مهمانش را با نان و عسل پذيرايى نمود. گویند شیخ ابو سعید ابوالخیر چند درهم اندوخته بود تا به زیارت کعبه رود. با کاروانی همراه شد. |
|
[ طراحی : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |