عشقانه ها
سایت تفریحی فرهنگی مذهبی دانلود و...
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان عشقانه ها و آدرس ela86.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





پيوندهای روزانه

در دوران حضرت موسى (ع ) در بنى اسرائیل قحطى شدیدى پیش آمد. مؤمنین هفتاد مرتبه به استسقاء و طلب باران رفتند، دعایشان مستجاب نشد، یك شب موسى بن عمران به كوه طور رفت و مناجات و گریه زیادى كرد و بعد عرض كرد: پروردگارا! اگر مقام و منزلت من در نزد تو بى ارزش ‍ شده ، از تو مى خواهم به مقام پیامبرى كه وعده دادى در آخر الزمان مبعوث كنى ، باران رحمتت را بر ما نازل فرما.
خطاب آمد: اى موسى ! مقام و منزلت تو در نزد ما بى ارزش نشده ، تو در پیش ما وجیه و آبرومندى ، لیكن در میان شما شخصى است كه مدت چهل سال است آشكارا معصیت مرا مى كند، اگر او را از میان خود بیرون كنید من باران رحمتم را بر شما نازل مى كنم .
موسى (ع ) در میان بنى اسرائیل فریاد بر آورد: اى بنده اى كه چهل سال است معصیت پروردگار مى كنى ، از میان ما بیرون رو تا خداوند باران رحمتش را بر ما نازل كند كه به خاطر تو ما را از رحمتش محروم كرده است .
آن مرد عاصى نداى حضرت موسى را كه شنید، فهمید او مانع نزول رحمت الهى است ، با خود گفت : چه كنم اگر بمانم خداوند رحمت نمى فرستد، و اگر از میان آنها بیرون بروم ، مرا خواهند شناخت و آنگاه رسوا و مفتضح خواهم شد. عرض كرد: الهى مى دانم كه معصیت تو را كردم ، از روى جهل و نادانى گناه و عصیان كردم ، حال به درگاه با عظمت تو آمده ام در حالى كه از كرده ها و اعمال خود نادم و پشیمانم ، توبه كردم ، قبولم نما و به خاطر من رحمتت را از این جماعت منع نكن !!
هنوز سخنش تمام نشده بود كه ابرى ظاهر شد و باران زیادى بارید.
حضرت موسى (ع ) عرض كرد: خداوندا! تو باران رحمت بر ما نازل كردى با آن كه كسى از میان ما بیرون نرفت ، خطاب رسید: اى موسى ! همان كسى كه به خاطر او رحمتم را از شما قطع كردم ، حال به واسطه او براى شما رحمتم را فرو فرستادم . موسى عرض كرد: خدایا آن بنده ات را به من نشان بده ، خطاب آمد: اى موسى ! من او را در حالى كه گناه و معصیت مى كرد رسوا نكردم ، حال كه توبه كرده مفتضح نمایم ؟ اى موسى ! من نمام و سخن چین را دشمن مى دارم و مى گویى خود نمامى كنم ؟ 

[ شنبه 19 فروردين 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

زمان خلافت اميرمؤمنان علي (ع ) بود، زني شيفته و عاشق جواني شده بود، و با ترفندهاي خود مي خواست آن جوان را كه شخصي پاك بود، آلوده به عمل منافي عفت كند، جوان از او دوري كرد، و از حريم عفت و پاكي تجاوز ننمود. آن زن آلوده ، نسبت به آن جوان ، بسيار ناراحت شد، تصميم گرفت با تهمتهاي ناجوانمردانه ، او را به كشتن دهد، سفيده تخم مرغ را به لباس خود ماليد و سپس به آن جوان چسبيد و او را به حضور امير مؤمنان علي (ع ) آورد و شكايت خود را چنين مطرح كرد: اين جوان مي خواست با من عمل منافي عفت انجام دهد، ولي من نمي گذاشتم ، سرانجام آنقدر خودش را به من ماليد كه شهوت او به لباسم ريخت . سپس آن سفيده تخم مرغ را كه در لباسش بود به علي (ع ) نشان داد. مردم آن جوان را ملامت مي كردند، و آن جوان پاك و بي گناه كه سخت ناراحت شده بود، گريه مي كرد.
اميرمؤمنان علي (ع ) آماده قضاوت شد، به قنبر فرمود: برو ظرفي پر از آب جوش به اينجا بياور، قنبر رفت و آب جوش آورد. بدستور امام علي (ع ) آن آب جوش را به روي لباس آن زن ريختند، هماندم آن سفيدي هاي ماليده به لباس او، جمع شد، آن حضرت به قنبر فرمود: آن سفيدي ها را به دو نفر بده . قنبر آنها را به او نفر داد، آن دو نفر آن سفيدي ها را چشيدند و هر دو عرض ‍ كردند كه اين سفيدي ها از سفيده تخم مرغ است . امام علي (ع ) دستور داد، آن جوان بي گناه را آزاد ساختند، و آن زن را بجرم نسبت زنا به يك فرد بي گناه ، شلاق زدند. يعني حد قذف (تهمت زنا) را كه هشتاد تازيانه از روي لباس است بر وي جاري ساختند. 

[ پنج شنبه 17 فروردين 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

مرد عربى تصمیم گرفت كه به مدینه برود و ((حضرت رسول اكرم (ص ) )) را زیارت نماید.
در بین راه زیر درختى چند جوجه پرنده دید، آن ها رابرداشت ، تا به عنوان هدیه براى
پیامبر خدا (ص ) ببرد، در همین موقع مادر جوجه ها پروازكنان از راه رسید و چون جوجه
هایش را در دستِ مرد اسیر دید، به دنبال او به راه افتاد.

مرد در روى زمین راه مى رفت و پرنده پرواز كنان او را دنبال مى كرد، تا اینكه مرد
به مدینه رسید، وارد شهر شد و یك سره به مسجد رفت و پس از زیارت ((حضرت نبى اكرم (ص
)) جوجه ها را نزد ایشان گذاشت .
در این موقع ، پرنده مادر كه چند فرسخ به دنبال جوجه هایش پرواز كرده بود، به سرعت
فرود آمد، غذایى را كه به منقار گرفته بود، در دهان یكى از جوجه ها گذاشت و سپس به
سرعت پرواز كرده و دور شد.
((حضرت رسول خدا (ص )) و اصحاب همه نشسته بودند و این صحنه را مشاهده مى كردند.
ساعتى گذشت و جوجه ها در وسط مسجد قرار گرفتند و مسلمانها دور تا دور آنها را گرفته
بودند.
در همین لحظه ، دوباره پرنده مادر رسید و با اینكه خطر اسیر شدن به دست مردم ، او
را تهدید مى كرد، از جان گذشتگى نموده ، فرود آمد و غذایى را كه تهیه كرده بود، در
دهانِ جوجه دیگر گذاشت ، سپس ‍ قبل از اینكه كسى او را بگیرد، پرواز كرده و دور شد.
در این هنگام ، حضرت رسول (ص )، جوجه ها را آزاد فرمود، بعد رو به اصحاب كرده و
فرمود:
((مهر و محبّت این مادر را نسبت به جوجه هایش چگونه دیدید؟))
اصحاب عرض كردند: بسیار عجیب و شگفت انگیز بود.
حضرت فرمود: ((قسم به خداوندى كه مرا به پیامبرى برگزید، مهر و محبت خداى عالم به
بنده هایش هزار برابر این چیزى است كه دیدید.
او نسبت به بندهایش ارحم الراحمین تر است .))
اصحاب همگى شاد شدند و شكر خداى را بجاى آوردن 

[ چهار شنبه 16 فروردين 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

حاج امین در خانه را کاملا باز کرد. تاکسی‌اش را از خانه بیرون آورد. به خیابان اصلی رفت . با حرکت آرام به کناره‌ی خیابان نگاه می کرد و مسافران را سوار می کرد. مسافرِ اول پیاده شد و گفت : آقا ! چقدر باید بدهم ؟
حاج امین به بالای شیشه‌ی جلو نگاهی کرد . زیر لب چیزی گفت. بعد به مسافر رو کرد و گفت: 100 تومان.
تاکسی پولش را گرفت و حرکت کرد. اندکی بعد، مسافر دوم گفت: «آقا اینجا پیاده می شم. چقدر می شه »
دوباره حاج امین به بالای شیشه‌ی جلو نگاهی کرد . زیر لب چیزی گفت. بعد به مسافر گفت: 125 تومان.ش
مسافر از قیمت منصفانه اش تعجب کرد. آرام به شیشه‌ی جلو نگاهی کرد. روی کاغذ ساده‌ای با خط زیبا نوشته بود:

«امان ز لحظه‌ی غفلت که شاهدم باشی یا بن الحسن» 

[ چهار شنبه 16 فروردين 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

امام صادق عليه‏السلام فرمود : راه و روش عيسى در تبليغ دين گردش در شهرها بود ، در يكى از گردش‏هايش بيرونشد در حالى كه مرد كوتاه قدى از يارانش به همراهش بود . چون عيسى به دريا رسيد ، از روى يقين نام خدا را برد و روى آب به راه افتاد ، چون آن مرد عيسى را اين چنين ديد او هم با يقين كامل نام حضرت حق را به زبان جارى كرد و دنبال عيسى به روى آب به راه افتاد تا به عيسى رسيد .
در اين حال عجب و خودبينى او را گرفت ، با خود گفت : اين عيسى روح اللّه است كه به روى آب راه مى‏رود و من همانند او ، پس او را بر من چه برترى است ؟ امام فرمود : به محض اين انديشه به زير آب رفت ، در آن حال عيسى را به عنوان كمك صدا زد ، آن حضرت وى را از آب بيرون آورده سپس به او فرمود : چه گفتى ؟ در پاسخ عيسى ، انديشه‏اش را بيان كرد و اين كه آلودگى عجب گريبانش را گرفت ، عيسى فرمود : خود را به جايى واداشتى جز آنجا كه خدايت واداشته و بدين جهت مورد خشم خدا شدى ، از آنچه كه گفتى به درگاه حضرت حق توبه كن . سپس امام صادق عليه‏السلام فرمود : آن مرد توبه كرد و به مقامى كه خدا به او داده بود بازگشت 

[ سه شنبه 15 فروردين 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

امام صادق علیه السلام جامه زبر کارگری بر تن و بیل در دست داشت و در بوستان خویش سرگرم بود.چنان فعالیت کرده بود که سراپایش را عرق گرفته بود.

در این حال ابو عمرو شیبانی وارد شد و امام را در آن تعب و رنج مشاهده کرد.پیش خود گفت شاید علت اینکه امام شخصا بیل به دست گرفته و متصدی این کار شده این است که کسی دیگر نبوده و از روی ناچاری خودش دست به کار شده.جلو آمد و عرض کرد:«این بیل را به من بدهید،من انجام می دهم.»

امام فرمود:«نه،من اساسا دوست دارم که مرد برای تحصیل روزی رنج بکشد و آفتاب بخورد.» 

[ یک شنبه 13 فروردين 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در خانه خدا (مسجد) بخواند.
لباس پوشید و راهی خانه خدا شد.
در راه به مسجد، مرد زمین خورد و لباسهایش کثیف شد. او بلند شد،
خودش را پاک کرد و به خانه برگشت.
مرد لباسهایش را عوض کرد و دوباره راهی خانه خدا شد.. در راه به مسجد و
در همان نقطه مجدداً زمین خورد!
او دوباره بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت.. یک بار دیگر لباسهایش
را عوض کرد و راهی خانه خدا شد.
در راه به مسجد، با مردی که چراغ در دست داشت برخورد کرد و نامش را پرسید.
مرد پاسخ داد: (( من دیدم شما در راه به مسجد دو بار به زمین افتادید))..
از این رو چراغ آوردم تا بتوانم راهتان را روشن کنم.
مرد اول از او بطور فراوان تشکر می کند و هر دو راهشان را به طرف مسجد
ادامه می دهند. همین که به مسجد رسیدند، مرد اول از مرد چراغ بدست
در خواست می کند تا به مسجد وارد شود و با او نماز بخواند.
مرد دوم از رفتن به داخل مسجد خودداری می کند.
مرد اول درخواستش را دوبار دیگر تکرار می کند و مجدداً همان جواب را می شنود.
مرد اول سوال می کند که چرا او نمی خواهد وارد مسجد شود و نماز بخواند.
مرد دوم پاسخ داد: ((من شیطان هستم.)) مرد اول با شنیدن این جواب جا خورد..
شیطان در ادامه توضیح می دهد:
((من شما را در راه به مسجد دیدم و این من بودم که باعث زمین خوردن شما شدم.))
وقتی شما به خانه رفتید، خودتان را تمیز کردید و به راهمان به مسجد برگشتید،
خدا همه گناهان شما را بخشید. من برای بار دوم باعث زمین خوردن شما شدم
و حتی آن هم شما را تشویق به ماندن در خانه نکرد، بلکه بیشتر به راه مسجد برگشتید.
به خاطر آن، خدا همه گناهان افراد خانواده ات را بخشید. من ترسیدم که اگر یک بار دیگر باعث زمین خوردن شما بشوم، آنگاه خدا گناهان افراد دهکده تان را خواهد بخشید.
بنابراین، من سالم رسیدن شما را به خانه خدا (مسجد) مطمئن ساختم. 

[ شنبه 12 فروردين 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

روزی حضرت زهرا ( س ) از پدرشان رسول خدا ( ص ) پرسیدند : « در روز قیامت جایگاه مادرم خدیجه کبری (س ) کجاست ؟ »

رسول خدا ( ص ) فرمودند : « خدیجه در قصری است که چهار درب به سوی بهشت دارد . »

یکی از همسران رسول خدا ( ص ) می گوید : « پیامبر ( ص ) از خانه بیرون نمی آمد . مگر این که خدیجه ( س ) را یاد می کرد و برایش استغفار می کرد . روزی از او یاد کرد و من حسد ورزیدم و گفتم : او پیرزنی بیش نبود و خدا بهتر از او را درعوض به شما داده است ! »

پیامبر ( ص ) خشمگین شد و فرمود : « نه ، به خدا قسم که بهتر از او به من نداده است خدیجه و دیگر کجاست مثل خدیجه ؟ او به من ایمان آورد آن هنگام که مردم مرا انکار کردند ، او مرا تصدیق کرد آن گاه که مردم مرا تکذیب می کردند . او با مال خود مرا یاری کرد و خداوند از میان همسران فقط از خدیجه به من فرزند داد . » 

[ جمعه 11 فروردين 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

در حکایتی است که جابر بن عبدالله انصاری در مسجد مدینه می‌نشست و پاسخ پرسش‌های دینی مردمان را می‌داد و هر از گاهی چند با صدایی ضعیف لرزان و بلند می‌فرمود یا باقرالعلم، اهل مدینه گفتند که او هرم (پیر) گردیده و هذیان می‌گوید، گفت که نه والله من عبث(بیهوده) نمی‌گویم، پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) به من فرمود که "ای جابر به زودی مردی از اهل بیت مرا خواهی دید که نام او نام من و شمائل او چون روی زیبای من است که دانش را می‌شکافد و لطایف علم را از نهانخانه آشکار خواهد کرد" و من از هنگامی که پیامبر چنین فرموده تا به امروز منتظر دیدن روی او هستم و بدین سبب است که بی‌اختیار نام او را فریاد می‌زنم، می‌گویند اتفاقاً روزی گذر جابر به کوی و برزن های مدینه افتاد و هنگامی که به خانه امام سجاد(علیه السلام) رسید، خردسالی را دید که چهره‌اش آشنا می‌نمود و شمایلش بوی نبوی داشت او را به نزد خویش طلبید و گفت: بزرگ زاده؛ نام مقدست چیست؟ آن کودک در پاسخ فرمود من محمد بن ‌علی ‌بن الحسین بن علی ابن ابیطالب (علیهم السلام) هستم، آنگاه جابر سر مبارک حضرتش را بوسه زد و گفت پدر و مادرم فدای تو باد، که جدت حضرت ختمی مرتبت به تو سلام رسانده است. 

[ پنج شنبه 10 فروردين 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

رسول اكرم صلى اللَّه علیه و آله طبق معمول در مجلس خود نشسته بود. یاران گرداگرد حضرتش حلقه زده او را مانند نگین انگشتر در میان گرفته بودند. در این بین یكى از مسلمانان- كه مرد فقیر ژنده پوشى بود- از در رسید و طبق سنت اسلامى- كه هركس در هر مقامى هست، همینكه وارد مجلسى مى‏شود باید ببیند هر كجا جاى خالى هست همان جا بنشیند و یك نقطه مخصوص را به عنوان اینكه شأن من چنین اقتضا مى‏كند در نظر نگیرد- آن مرد به اطراف متوجه شد، در نقطه‏اى جایى خالى یافت، رفت و آنجا نشست. از قضا پهلوى مرد متعین و ثروتمندى قرار گرفت. مرد ثروتمند جامه‏هاى خود را جمع كرد و خودش را به كنارى كشید. رسول اكرم كه مراقب رفتار او بود به او رو كرد و گفت:
«ترسیدى كه چیزى از فقر او به تو بچسبد؟!».
- نه یا رسول اللَّه!.
- ترسیدى كه چیزى از ثروت تو به او سرایت كند؟.
- نه یا رسول اللَّه!.
- ترسیدى كه جامه هایت كثیف و آلوده شود؟.
- نه یا رسول اللَّه!
- پس چرا پهلو تهى كردى و خودت را به كنارى كشیدى؟.
- اعتراف مى‏كنم كه اشتباهى مرتكب شدم و خطا كردم. اكنون به جبران این خطا و به كفاره این گناه حاضرم نیمى از دارایى خودم را به این برادر مسلمان خود كه درباره‏اش مرتكب اشتباهى شدم ببخشم.
مرد ژنده پوش: «ولى من حاضر نیستم بپذیرم.».
جمعیت: چرا؟.
- چون مى‏ترسم روزى مرا هم غرور بگیرد و با یك برادر مسلمان خود آنچنان رفتارى بكنم كه امروز این شخص با من كرد. 

[ جمعه 4 فروردين 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

محمد بن ابراهیم نعمانى در كتاب (غیبت/ ص 273) از ابوخالد كابلى نقل كرده كه امام باقر(ع) فرمود: گویا مى‏بینم قومى را كه در مشرق قیام كرده حق را مى‏طلبند ولى حق را به آنها نمى‏دهند، باز مى‏طلبند، باز حق را به آنها نمى‏دهند، چون چنین دیدند، شمشیرهاى خویش بر شانه خود گذاشته قیام مسلحانه مى‏كنند، در این زمان حق را به آنها مى‏دهند ولى آنها قبول نمى‏كنند و گویند: باید خود قیام به حق كرده و حكومت تشكیل بدهیم و چون حكومت را تشكیل دادند آن را تحویل نمى‏دهند مگر به صاحبتان " امام زمان (ع)" كشتگان آنها شهیدانند، بدانید اگر من آن زمان را درك مى‏كردم خودم را در اختیار صاحب آن كار مى‏گذاشتم نگارنده گوید: چون این حدیث با انقلاب اسلامى ایران بسیار تطبیق مى‏شود لذا عین حدیث را مى‏آوریم.
«عن ابى خالد الكابلى عن ابى جعفر (ع) انه قال: كانى بقوم قد خرجوا بالمشرق یطلبون الحق فلا یعطونه ثم یطلبونه فلا یعطونه، فاذا راوا ذلك و ضعوا سیوفهم على عواتقهم فیعطون ماسالوه فلا یقبلونه حتى یقوموا ولا یدفعونها الا الى صاحبكم، قتلاهم شهداء، اما انى لو ادركت ذلك لاستبقیت نفسى لصاحب هذا الامر.» 

[ پنج شنبه 3 فروردين 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

يكى از اقوام امام سجاد عليه السلام، نزد حضرت آمد و شروع به ناسزا گفتن كرد. حضرت در جواب او چيزى نفرمودند.
وقتی آن شخص از مجلس ‍ رفت، حضرت به اهل مجلس خود فرمود: شنيديد آنچه را كه اين شخص ‍ گفت، الان دوست دارم كه با من بياييد و برويم نزد او تا جواب مرا از دشنام او بشنويد. 
آنان گفتند: ما همراه شما مى آييم و دوست داشتيم كه جواب او را مى دادى. 
حضرت حركت كردند و اين آيه شريفه را مى خواندند: (آنان كه خشم خود را فرو نشانند و از بدى مردم در گذرند (نيكو كارند) و خدا دوستدار نكوكاران است.) 
(سوره آل عمران، آيه 134)
راوى اين قضيه گفت: ما از خواندن اين آيه فهميديم كه حضرت به او خوبى خواهد كرد.
پس حضرت آمدند تا منزل آن شخص و او را صدا زدند و فرمودند كه به او بگويند على بن الحسين(ع) است.
وقتی آن شخص شنيد حضرت آمده، گمان كرد حضرت براى جواب گوئى دشنام آمده است!
حضرت تا او را ديدند فرمودند: اى برادر، تو نزدم آمدى و مطالبى ناگوار و بد گفتى، اگر آنچه از بدی گفتى در من است از خداوند مى خواهم كه مرا بيامرزد، و اگر آنچه گفتى در من نيست، خداوند تو را بيامرزد.
آن شخص چون چنين شنيد ميان ديدگان حضرت را بوسيد و گفت: آنچه من گفتم در تو نيست، و من به اين بدى ها سزاوارترم.
منبع: منتهى الامال، جلد2، ص4 

[ سه شنبه 1 فروردين 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

مسلمان و كتابى

در آن ايام ، شهر كوفه مركز ثقل حكومت اسلامى بود. در تمام قلمرو كشور وسيع اسلامى آن روز، به استثناى قسمت شامات ، چشمها به آن شهر دوخته بود كه چه فرمانى صادر مى كند و چه تصميمى مى گيرد.
در خارج اين شهر دو نفر، يكى مسلمان و ديگرى كتابى (يهودى يا مسيحى يا زردشتى ) روزى در راه به هم برخورد كردند. مقصد يكديگر را پرسيدند، معلوم شد كه مسلمان به كوفه مى رود و آن مرد كتابى در همان نزديكى ، جاى ديگرى را در نظر دارد كه برود. توافق كردند كه چون در مقدارى از مسافت راهشان يكى است با هم باشند و با يكديگر مصاحبت كنند.
راه مشترك ، با صميميت ، در ضمن صحبتها و مذاكرات مختلف طى شد. به سر دوراهى رسيدند، مرد كتابى با كمال تعجب مشاهده كرد كه رفيق مسلمانش از آن طرف كه راه كوفه بود نرفت و از اين طرف كه او مى رفت آمد.
پرسيد: مگر تو نگفتى من مى خواهم به كوفه بروم ؟
چرا.
پس چرا از اين طرف مى آيى ؟ راه كوفه كه آن يكى است .
مى دانم ، مى خواهم مقدارى تو را مشايعت كنم . پيغمبر ما فرمود:(هرگاه دو نفر در يك راه با يكديگر مصاحبت كنند، حقى بر يكديگر پيدا مى كنند)، اكنون تو حقى بر من پيدا كردى . من به خاطر اين حق كه به گردن من دارى مى خواهم چند قدمى تو را مشايعت كنم . و البته بعد به راه خودم خواهم رفت .
اوه ! پيغمبر شما كه اين چنين نفوذ و قدرتى در ميان مردم پيدا كرد و به اين سرعت دينش در جهان رايج شد، حتما به واسطه همين اخلاق كريمه اش بوده .
تعجب و تحسين مرد كتابى در اين هنگام به منتها درجه رسيد كه برايش معلوم شد، اين رفيق مسلمانش ، خليفه وقت (على بن ابيطالب عليه السلام -) بوده . طولى نكشيد كه همين مرد، مسلمان شد و در شمار افراد مؤمن و فداكار اصحاب على عليه السلام قرار گرفت (9). 

[ دو شنبه 29 اسفند 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

نامه‏اى به ابوذر
نامه‏اى به دست ابوذر رسيد، آن را باز كرد و خواند. از راه دور آمده بود. شخصى به وسيله نامه از او تقاضاى اندرز جامعى كرده بود. او از كسانى بود كه ابوذر را مى‏شناخت كه چقدر مورد توجه رسول اكرم بوده و رسول اكرم چقدر او را مورد عنايت قرار مى‏داده و با سخنان بلند و پرمعناى خويش به او حكمت مى‏آموخته است.
ابوذر در پاسخ فقط يك جمله نوشت، يك جمله كوتاه: «با آن كس كه بيش از همه مردم او را دوست مى‏دارى بدى و دشمنى مكن.» نامه را بست و براى طرف فرستاد.
آن شخص بعد از آنكه نامه ابوذر را باز كرد و خواند چيزى از آن سر درنياورد. با خود گفت يعنى چه؟ مقصود چيست؟ «با آن كس كه بيش از همه مردم او را دوست مى‏دارى بدى و دشمنى نكن» يعنى چه؟ اين كه از قبيل توضيح واضحات است! مگر ممكن است كه آدمى محبوبى داشته باشد- آنهم عزيزترين محبوبها- و با او بدى بكند؟! بدى كه نمى‏كند سهل است، مال و جان و هستى خود را در پاى او مى‏ريزد و فدا مى‏كند.
از طرف ديگر با خود انديشيد كه شخصيت گوينده جمله را نبايد از نظر دور داشت، گوينده اين جمله ابوذر است، ابوذر لقمان امت است و عقلى حكيمانه دارد؛چاره‏اى نيست بايد از خودش توضيح بخواهم.
مجددا نامه‏اى به ابوذر نوشت و توضيح خواست.
ابوذر در جواب نوشت: «مقصودم از محبوب‏ترين و عزيزترين افراد در نزد تو همان خودت هستى. مقصودم شخص ديگرى نيست. تو خودت را از همه مردم بيشتر دوست مى‏دارى. اينكه گفتم با محبوب‏ترين عزيزانت دشمنى نكن، يعنى با خودت خصمانه رفتار نكن. مگر نمى‏دانى هر خلاف و گناهى كه انسان مرتكب مى‏شود، مستقيما صدمه‏اش بر خودش وارد مى‏شود و ضررش دامن خودش را مى‏گيرد. 

[ یک شنبه 28 اسفند 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

حکایتی از حاج محمد اسماعیل دولابی

می‌گویند پسری در خانه خیلی شلوغ‌کاری کرده بود.
همه‌ی اوضاع را به هم ریخته بود.وقتی پدر وارد شد،
مادر شکایت او را به پدرش کرد.

پدر که خستگی و ناراحتی بیرون را هم داشت، شلاق را برداشت.
پسر دید امروز اوضاع خیلی بی‌ریخت است، همه‌ی درها هم بسته است،
وقتی پدر شلاق را بالا برد، پسر دید کجا فرار کند؟ راه فراری ندارد!

خودش را به سینه‌ی پدر چسباند. شلاق هم در دست پدر شل شد و افتاد.
شما هم هر وقت دیدید اوضاع بی‌ریخت است به سوی خدا فرار کنید. «وَ فِرُّوا إلی الله مِن الله»(۱)
هر کجا متوحش شدید راه فرار به سوی خداست. 

[ شنبه 27 اسفند 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

ابوالاسود دئلى، از ياران امام على (عليه السلام) بود كه در ركاب آن حضرت در صفين نيز جنگيده بود، او از شعراى اسلام است و قرآن را در زمان زياد بن ابيه، اعراب ونقطه گذارى كرده است.

يكى از شيوه هاى معاويه در جذب ياران امام على (ع) نسبت به خود، دادن هديه به آنها بود، لذا روزى ابوالاسود وقتى در منزل خود نبود، ياران معاويه به در خانه مردم حلوا و عسل مى دادند، از جمله به در خانه اسود نيز حلوائى دادند كه دختر اسود آن را گرفت.

اسود وقتى به منزل برگشت ديد دخترش مشغول خوردن حلوا است.

گفت: دخترم! معاويه اين حلوا را براى ما و امثال ما مى فرستد تا با اين طريق ما را از دوستى اميرالمؤمنين على(عليه السلام) برگرداند.

دختر 5 ساله ابوالاسود فوراً ضمن اينكه معاويه را لعن كرد، رفت و دست در حلق خود كرد تا هر چه حلوا خورده است را برگرداند. 

[ جمعه 26 اسفند 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

پیرزنی به حضور پیامبر اکرم(ص) رسید و گفت: من می خواهم اهل بهشت باشم.
پیامبر(ص) به او فرمود: پیرزن به بهشت نمی رود!
پیرزن گریان از محضر پیامبر خارج شد.
بلال حبشی او را در حال گریه دید. پرسید: چرا گریه می کنی؟
پیرزن گفت: گریه ام به خاطر این است که پیغمبر فرمود: پیرزن به بهشت نمی رود.
بلال نزد پیامبر رفت و حال پیرزن را بیان نمود.
پیامبر فرمود: سیاه نیز به بهشت نمی رود!
 بلال نیز غمگین شد و هردو نشستند و گریستند.عباس عموی پیامبر آنها را گریان دید، پرسید: چرا گریه می کنید؟ آنان فرمایش پیامبر را نقل کردند.
عباس ماجرا را به پیامبر عرض کرد.
حضرت به عمویش که پیرمرد بود فرمود: پیرمرد هم به بهشت نمی رود!
عباس هم سخت پریشان و ناراحت شد.
سپس رسول اکرم(ص) هر سه نفر را به حضور خواست، آنها را خوشحال نمود و فرمود:
خداوند اهل بهشت را در سیمای جوان نورانی در حالی که تاجی بر سر دارند وارد بهشت می کند، نه به صورت پیر و سیاه چهره و بد قیافه. 

[ چهار شنبه 24 اسفند 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

شهسواري به دوستش گفت:بيا به كوهي كه خدا آنجا زندگي مي كند برويم.ميخواهم ثابت كنم كه او
فقط بلد است به ما دستور بدهد، وهيچ كاري براي خلاص كردن ما از زير بار مشقات نمي كند
ديگري گفت:موافقم .اما من براي ثابت كردن ايمانم مي آيم
وقتي به قله رسيد ند ،شب شده بود. در تاريكي صدايي شنيدند:سنگهاي اطرافتان را بار اسبانتان كنيد وآنها
را پايين ببريد
شهسوار اولي گفت:مي بيني؟بعداز چنين صعودي ،از ما مي خواهد كه بار سنگين تري را حمل كنيم.محال است كه اطاعت كنم
ديگري به دستور عمل كرد. وقتي به دامنه كوه رسيد،هنگام طلوع بود و انوار خورشيد، سنگهايي را كه شهسوار مومن با خود آورده بود،روشن كرد. آنها خالص ترين الماس ها بودند...
مرشدمي گويد:تصميمات خدا مرموزند،اما همواره به نفع ما هستند 

[ سه شنبه 23 اسفند 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

پیری را پرسیدند تقوی چیست ؟ گفت : تقوی آن است که وقتی با تو حدیث جهنم گویند آتشی در درون خود برافروزی چنانکه آثار ترس بر تو ظاهر شود و وقتی حدیث بهشت گویند نشاطی بر جان تو براید چنانکه از شادی گونه های تو سرخ رنگ شود. چون خواهی متقی بر کمال باشی سواره دل باش و پیاده تن و به زبان بگویی و آنچه گویی از مایه علم و سرمایه خردمندی گوی که هر چه نه آن باشد بر شکل سنگ آسیا باشد که عمری می گردد و یک سر سوزن فراتر نشود. 

[ سه شنبه 23 اسفند 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

یکی از عرفا روزی از یکی از اغنیا پرسید:دنیا را دوست داری؟گفت:بسیار.
پرسید:برای بدست آوردن آن کوشش می کنی؟ گفت :بلی .
سپس عارف گفت:در اثر کوشش،آن چه می خواهی بدست آوری؟
گفت:متاسفانه تاکنون به دست نیاورده ام.
عارف گفت:این دنیایی که تاکنون با همه ی کوشش هایت آن را به دست نیاورده ای،
پس چطور آخرتی که هرگز طلب نکرده و در راه وصول به آن نکوشیده ای به دست خواهی آورد؟ 

[ دو شنبه 22 اسفند 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

یه روز یه دانشمند یه آزمایش جالب انجام داد... اون یه اکواریم شیشه ای ساخت و اونو با یه دیوار شیشه ای دو قسمت کرد .
تو یه قسمت یه ماهی بزرگتر انداخت و در قسمت دیگه یه ماهی کوچیکتر که غذای مورد علاقه ی ماهی بزرگه بود . ماهی کوچیکه تنها غذای ماهی بزرگه بود و دانشمند به اون غذای دیگه ای نمی داد... او برای خوردن ماهی کوچیکه بارها و بارها به طرفش حمله می کرد، اما هر بار به یه دیوار نامرئی می خورد. همون دیوار شیشه ای که اونو از غذای مورد علاقش جدا می کرد .

بالا خره بعد از مدتی از حمله به ماهی کوچیک منصرف شد. او باور کرده بود که رفتن به اون طرف اکواریوم و خوردن ماهی کوچیکه کار غیر ممکنیه . دانشمند شیشه ی وسط رو برداشت و راه ماهی بزرگه رو باز کرد اما ماهی بزرگه هرگز به سمت ماهی کوچیکه حمله نکرد. اون هرگز قدم به سمت دیگر اکواریوم نگذاشت . میدانید چرا؟ اون دیوار شیشه ای دیگه وجود نداشت، اما ماهی بزرگه تو ذهنش یه دیوار شیشه ای ساخته بود. 

[ یک شنبه 21 اسفند 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

مردمی که به حج رفته بودند، در سر زمین منا جمع بودند. امام صادق(ع) وگروهی از یاران، لحظه ايدر نقطه اي نشسته از انگوري که در جلوشان بود میخوردند.
یک مرد فقیری آمد و کمک خواست. امام مقداري انگور برداشت و خواست به فقیر بدهد، فقیر قبول نکرد و گفت: به من پول بدهید. امام گفت: خیر است، پولی ندارم. آن مرد مایوس شد و رفت. 
مرد فقیر بعد از چند قدم که رفت پشیمان شد وگفت: پس همان انگور را بدهید. امام فرمود: خیر است، و آن انگور را هم به او نداد! 
طولی نکشید فقیر دیگري آمد و کمک خواست. امام به او هم یک خوشه انگورداد. فقیر انگور را گرفت وگفت: سپاس خداوند عالمیان را که به من روزي رساند. 
امام با شنیدن این جمله او را نگه داشت و سپس هر دو مشت را پر از انگور کرد و به او داد. فقیر براي بار دوم خدا را شکر کرد. 
امام باز هم گفت: صبر کن نرو. سپس به یکی از یارانش فرمود: چقدر پول داری؟ جستجو کرد، در حدودبیست درهم بود. به دستور امام به مرد فقیر داد. 
فقیر براي سومین بار زبان به شکر پروردگار گشود و گفت: سپاس مخصوص خداست. خدایا نعمت دهنده تویی و شریکی براي تو نیست. 
امام بعد از شنیدن این جمله لباس خویش را درآورد و به فقیر داد. در اینجا فقیر لحن خود را عوض کرد و جمله اي تشکرآمیز نسبت به خودِ امام گفت. امام بعد ازآن دیگر چیزي به او نداد و او رفت. 
یاران و اصحاب گفتند: اگر آن شخص همچنان به شکر و سپاس خداوند ادامه می داد، باز هم امام به اوکمک می کرد. ولی چون لحن خود را تغییر داد و ازخودِ امام تمجید و سپاسگزاري کرد، دیگر کمک ادامه نیافت. 

[ یک شنبه 21 اسفند 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

روزى رسول خدا(ص) با همراهان خود در صحرا عبور مى كرد كه به شتربانى گذر كرد، كسى را فرستاد تا از او شير بخواهد. شتربان گفت: آنچه در سينه شترهاست صبحانه قبيله و آنچه در ظرف هاست شام آنهاست.
رسول خدا(ص) گفت: «خدايا مال و فرزندانش را زياد گردان.»
آنگاه راه افتادند تا به چوپانى رسيدند. حضرت كسى را فرستاد تا از او شير بگيرد.
چوپان گوسفند را دوشيد و هرچه در ظرف داشت به پيامبر(ص) داد و گوسفندى هم براى حضرت فرستاد و عرض كرد: همين قدر نزد ما بود اگر بيشتر هم بخواهيد به شما مى دهيم.
رسول خدا(ص) گفت: «خدايا او را به اندازه كفاف روزى ده.»
يكى از اصحاب عرض كرد: يا رسول اللّه! براى كسى كه به شما چيزى نداد دعائى كردى كه همه ما آن را دوست داريم، ولی براى كسى كه حاجت تو را برآورده ساخت دعائى كردى كه همه ما آن را ناخوش مى داريم.

رسول خدا(ص) فرمود: آنچه كم و كافى باشد بهتر از زيادى است كه دل را مشغول دارد. خداوندا محمد و آل محمد را به اندازه كفاف روزى عطا فرما. 

[ شنبه 20 اسفند 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

در بنى اسرائيل عابدى بود. به او گفتند: در فلان مكان درختى است كه قومى آن را مى پرستند. عابد خشمناكشد و تَبَر بر دوش نهاد تا آن درخت را قطع كند.
ابليس به صورت پيرمردى در راه وى آمد و گفت: كجا مى روى؟ عابد گفت: مى روم تا درخت مورد پرستش مردم را قطع كنم، تا مردم خدا را بپرستند، نه درخت را.
ابليس گفت: دست بردار تا سخنى باز گويم. گفت: بگو، گفت: خدا پیامبرانی دارد، اگر قطع اين درخت لازم بود خدا آنان را مى فرستاد. عابد گفت: ناچار بايد اين كار انجام دهم.
ابليس گفت: نمی گذارم، و با وى گلاويز شد، عابد ابلیس را بر زمين زد. ابليس گفت: مرا رها كن تا سخن ديگرى برايت گويم، و آن اين است كه تو مردى مستمند هستى، اگر مالی داشته باشی كه بكارگيرى و بر عابدان انفاق كنى بهتر از قطع آن درخت است. دست از اين درخت بردار تا هر روز دو دينار در زير بالش تو گذارم.
عابد گفت: راست مى گويى، يك دينار صدقه مى دهم و يك دينار بكار برم بهتر از قطع درخت است؛ مرا به اين كار امر نكردند، پيامبر نيستم كه غم بيهوده خورم؛ و دست از شيطان برداشت.
دو روز در زير بستر خود دو دينار ديد و خرج مى نمود، ولى روز سوم چيزى نديد و ناراحت شد و تبر گرفت كه آن درخت را قطع كند.
شيطان در راهش آمد و گفت:كجا مى روى؟ گفت: مى روم درخت را قطع کنم، گفت: هرگز نتوانى و با عابد درگیر شد و عابد را بر زمين زد و گفت: بازگرد و گرنه سرت را از تن جدا كنم!
عابد گفت: مرا رها كن تا بروم؛ امّا بگو چرا آن دفعه من نيرومندتر بودم؟!
ابليس گفت: دفعه قبل تو براى خدا و با اخلاص قصد قطع درخت را داشتى لذا خدا مرا مُسخّر تو كرد و اين بار براى خود و دينار خشمگين شدى، و من بر تو مسلط شدم. 

[ جمعه 19 اسفند 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

 عمربن مسلم يكى از ياران امام صادق عليه السلام بود. مدتى گذشت ، خدمت حضرت نيامد، امام جوياى حال او شد، عرض كردند:
او تجارت را ترك كرده و مشغول عبادت است .
حضرت فرمود:
واى بر او آيا نمى داند كسى كه در طلب روزى كوشش نكند دعايش ‍ مستجاب نمى شود؟ سپس فرمود:
گروهى از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله هنگامى كه آيه (و من يتق الله يجعل له مخرجا و يرزيه من حيث لايحتسب )
نازل شد . درها را به روى خود بستند و رو به عبادت آوردند و گفتند: خداوند روزى ما را عهده دار شده !
اين قضيه به گوش رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيد حضرت فرمود:
هر كس چنين كند دعايش مستجاب نمى شود، لذا شما بايد در راه زندگى سعى و تلاش كنيد.

[ پنج شنبه 18 اسفند 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

 حضرت رسول صلی الله علیه و آله هم سرگرم طواف خانه کعبه بودند. وقتی آن حضرت از طواف فارغ شد، دید ابلیس ضعیف و نزار و رنگ پریده ، کناری ایستاده است ، فرمود:ای ملعون ! تو را چه می شود که چنین ضعیف و رنجوری ؟! گفت : ازدست امت تو به جان آمده وگداخته شدم . فرمود: مگر امت من با تو چه کرده اند؟ گفت : یا رسول الله ! چند خصلت نیکو در ایشان است ، من هر چه تلاش ‍ می کنم این خوی را از ایشان بگیرم نمی توانم . فرمود: آن خصلت ها که تو را ناراحت کرده کدامند؟ گفت : اول این که ، هرگاه به یک دیگر می رسند سلام می کنند، و سلام یکی از نام های خداوند است . پس هر که سلام کند حق تعالی او را از هر بلا و رنجی دور می کند. و هر که جواب سلام دهد، خداوند متعال رحمت خود را شامل حال او می گرداند. دوم این که ، وقتی با هم ملاقات کنند به هم دست می دهند. و آن را چندان ثواب است که هنوز دست از یک دیگر برنداشته حق تعالی هر دو را رحمت می کند. سوم ، وقت غذا خوردن و شروع کارها بسم الله می گویند و مرا از خوردن آن طعام و شرکت در آن دور می کنند. چهارم ، هر وقت سخن می گویند: ان شاءالله بر زبان می آورند و به قضای خداوند راضی می شوند و من نمی توانم کار آنها را از هم بپاشم ، آنان رنج و زحمت مرا ضایع می کنند. پنجم ، از صبح تا شام تلاش می کنم تا اینان را به معصیت بکشانم . باز چون شام می شود، توبه می کنند و زحمات مرا از بین می برند و خداوند به این وسیله گناهان آنان را می آمرزد. ششم ، از همه این ها مهم تر این است که وقتی نام تو را می شنوند با صدای بلند صلوات می فرستند و من چون ثواب صلوات را می دانم ، از ناراحتی فرار می کنم ؛ زیرا طاقت دیدن ثواب آن را ندارم . هفتم : ایشان وقتی اهل بیت تو را می بینند، به ایشان مهر می ورزند و این بهترین اعمال است . پس حضرت روی به اصحاب کرده و فرمودند: هر کس ‍ یکی از این خصلت ها را داشته باشد از اهل بهشت است.

[ چهار شنبه 17 اسفند 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

 جوان خداترس و آيات عذاب الهى
امام صادق(عليه السلام) فرمود: روزى سلمان در بازار آهنگران عبور مىكرد، ديد جوانى فرياد مىكشد و جمعيت بسيارى دور او را گرفتهاند و آن جوان به روى زمين افتاده و بىهوش شده است.مردم تا سلمان را ديدند نزد او آمده، و گفتند: گويا به اين جوان، بىهوشى يا ديوانگى روى داده است.به بالين او بياييد و از خدا بخواهيد تا وى نجات يابد.وقتى جوان احساس كرد كه سلمان در كنارش است، آرامش يافت و چشم خود را گشود و عرض كرد: من نه ديوانهام و نه حالت بىهوشى به من رخ داده است، بلكه در اين بازار عبور مىكردم وقتى ديدم آهنها را روى سندانها گذاشته و مىكوبند به ياد آين آيه قرآن افتادم،«فَالَّذينَ كَفَروا قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِيابٌ مِنْ نّار يُصَبُّ مِنْ فَوْقِ رُؤُسِهِمُ الْحَميمُ، يُصْهَرُ بِهِ ما فى بُطُونِهِمْ وَ الْجُلُودُ ، وَ لَهُمْ مَّقامِعُ مِنْ حَديد...»«براى كافران لباسهائى از آتش بريده شود و آب سوزان بر سرهاى آنها ريخته گردد كه شدت گرمى آن، اندرون و پوستشان را بسوزاند و براى آنها گرزهايى از آتش قرار داده شود.»ياد اين آيه مرا به اين وضع در آورده است.محبت آن جوان با ايمان در قلب سلمان راه يافت.او را به دوستى خود انتخاب كرد و همواره سلمان با او رفاقت داشت تا وقتى كه به وى خبر دادند دوستت در بستر مرگ قرار گرفته است.سلمان به بالين او آمد و گفت: اى فرشته مرگ (عزرائيل) با برادر من مهربانى كن.صدايى شنيده شده كه گفت:«يا اَباعَبْدِالله اَنَا لِكُلَّ مُؤْمِن رَفيق.»«اى سلمان، من نسبت به هر شخص با ايمان رفيق و مهربانم.»

[ سه شنبه 16 اسفند 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

معجزه جاوید مسلمانان«قرآن‌كریم» باعث گرویدن یك طفل یهودی به اسلام شد.
به نقل از «مفكرة‌الاسلام» جورجیا، دختر یهودی ساكن لندن وقتی كه در شش سالگی با جعبه لغات خود بازی مي‌كرد، زبان عربی توجه او را جلب كرده و از مادر درباره این زبان مي‌پرسد؛ مادر در پاسخ به اومي‌گویداین زبان،زبان گروه تروریست و شورشی مسلمانان است و كودك را به دوری جستن از این زبان هشدار مي‌دهد.
جورجیای شش ساله به پاسخ مادر بسنده نكرده و بعد از این‌كه سواد خواندن و نوشتن را آموخت وبا مسلمانان بیشتری آشنا شد به مناسبت روز تولد ازمادرش در خواست نسخه‌ای ازقرآن‌كریم رامي‌كند.
زندگی جورجیا بااین هدیه تغییر مي‌كند،اوقرآن مي‌خواند وبه آن ایمان مي‌آورد.
اما معجزه‌ای كه باعث مي‌ِ‌شودتادیگراعضای خانواده نیزبه اعجازقرآن پی ببرند،آتش‌سوزی در منزل این خانواده یهودی بود زیرا تنها چیزی كه درآتش نسوخت كتاب قرآن بود پس ازآن مادرجورجیا نیز به دین شریف اسلام گروید ومسلمان شد.
گفتنی است جورجیا و مادرش پس از تشرف به اسلام نام خود را به جمیله و سمیره تغییر دادند. 

[ دو شنبه 15 اسفند 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

استاد فرشچیان وماجرای تابلوی عصر عاشورا

چهار ساله بودم. روی زمین می نشستم و نقش های قالی را روی کاغذ می کشیدم. پدرم هم از این وضعیت راضی بود. پدرم نماینده شرکت فرش در اصفهان بود. استادی بود که برای ایشان نقش فرش می کشید.
یک بار پدرم مرا پیش او برد. استاد، نقش یک آهو را به من داد و گفت از روی آن نقاشی کن. تا صبح فردا حدود دویست طرح در اندازه ها و جهت های مختلف کشیدم. برای استاد باور کردنی نبود.
· هنرجویان امروز بعد از اندک زمانی خدا را هم بنده نیستند. من آنقدر رنگ برای استادم سابیدم که کف دستهایم پینه بست.
· سه سال پیش از انقلاب، روز عاشورا، مادرم گفت: برو روضه گوش کن تا چند کلام حرف حساب بشنوی. گفتم: من حالا کاری دارم بعد خواهم رفت. رفتم اتاق، اما خودم ناراحت شدم. حال عجیبی به من دست داد، قلم را برداشتم و تابلو" عصر عاشورا" را شروع کردم. 
قلم را که برداشتم همین تابلو شد که الان هست، بدون هیچ تغییری. 
الان که بعد از سی سال به این تابلو نگاه می کنم، می بینم اگر می خواستم این کار را امروز بکشم، باز هم همین تابلو به وجود می آمد، بدون هیچ تغییری. یک چیزی دارد این تابلو که خود من هم گریه ام می گیرد. در این تابلو مایه اصلی تصویر گرایی، مرکز تصویر دیده نمی شود. جایش خالی است. امام حسین که محور اصلی این تابلوست در اثر دیده نمی شوند. 

[ یک شنبه 14 اسفند 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

مبارزه با نفس شيطاني
ابن ابى يعفور به دردى مبتلا بود كه درمان آن برايش سخت تر از خود درد بود، زيرا پزشكان معالج براى تسكين مرض وى شراب تجويز كرده بودند.
وى براى حل اين مشكل از كوفه به مدينه شتافت و از محضر مولاى خويش كسب تكليف كرد.
حضرت صادق(عليه السلام) فرمود: از آن مايع ننوش!
عبدالله وقتى به كوفه برگشت, درد به سراغش آمد. بستگانش با اصرار و اجباراندكى شراب به او نوشاندند. درد آرام شد .
او از اين حادثه تلخ و ناگوار خيلى ناراحت شد. دوباره به مدينه منوره مسافرت كرد و موضوع واقعه را با امام(عليه السلام) در ميان نهاد.
امام صادق(عليه السلام) فرمود:
اى فرزند ابى يعفور! از آن ننوش! حرام است! اين ناراحتى از شيطان است كه برتو مسلط شده است . اگراواز تو نااميد شود، تو را رها خواهد كرد و ديگر به سراغت نخواهد آمد.
عبدالله به كوفه برگشت. درد شديد شد. بيش از هميشه او را آزار مى داد.
بستگانش وقتى ناراحتى او را ديدند، به او گفتند: توبراى تسكين ، ناچارى مقدار كمى از شراب بنوشى!
عبدالله گفت: به خدا قسم! هرگز يك قطره هم نخواهم نوشيد. (هرچند بميرم.)
ناراحتى وى مدتى ادامه داشت، تا اين كه خداوند او را شفا داد و تا زنده بود آن ناراحتى را احساس نكرد.
اين چنين بود كه پيش بينى امام صادق(عليه السلام) تحقق يافت. 

[ جمعه 12 اسفند 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید.امیدوارم لحظات خوبی را در این وبلاگ داشته باشید.
امکانات وب

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3432
بازدید دیروز : 1414
بازدید هفته : 11859
بازدید ماه : 21903
بازدید کل : 302381
تعداد مطالب : 4364
تعداد نظرات : 1580
تعداد آنلاین : 1

فروش بک لینکطراحی سایتعکس