عشقانه ها
سایت تفریحی فرهنگی مذهبی دانلود و...
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان عشقانه ها و آدرس ela86.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





پيوندهای روزانه

گویند: جمعى در مسجد بودند و از قحطى كه براى مردم پيش آمده بود صحبت مى كردند.
يكى از مؤمنان كه در خزانة خود مواد غذايى و گندم فراوانى داشت گفت: من در انبارم گندم دارم، همه را در اختيار فقرا قرار مى دهم و آنها را از بدبختى و فقر نجات خواهم داد.
رفقا گفتند: شيطان نمی گذارد.
گفت: شيطان هيچ غلطى نمى تواند بكند. اكنون مى روم و گندم ها را تقسيم مى كنم.
برخاست و به خانه رفت. وقتى انبار را باز كرد. همسرش گفت: چه می کنی؟! گفت: مى خواهم مقدارى گندم را به نيازمندان بدهم و از گرسنگی نجاتشان دهم.
زن گفت: اى مرد! مگر ديوانه شدى؟! خودمان احتياج پيدا مى كنيم. هر كس در اين شرايط سعى مى كند گندم ذخیره كند، تو مى خواهى گندم ذخيرة خودمان را به ديگران بدهى و ...؟!
سرانجام شيطان كار خودش را كرد، زن را وسوسه نمود و زن هم مرد را.
آن مرد مؤمن به مسجد آمد و پيش فقرا نشست. دوستان به او گفتند: چه شد؟ آيا گندم ها را به فقرا دادى؟ يا طبق روايتى كه مىفرمايد: كسى كه دست در جيبش كند تا چيزى در راه خدا دهد، هفتاد شيطان دست او را مى گيرند و مانع او مى شوند شامل حال تو شد و انفاق نكردى؟!

گفت: من از هفتاد شيطان خبر ندارم، اما مادر شيطان كار خودش را كرد و و مانع انفاق شد! 

[ پنج شنبه 11 اسفند 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

سرانجام خودبينى

سير و سياحت از عبادات شريعت حضرت عيسى(ع) بود، در يكى از اين سفرهاى سير و سياحت، عيسى(ع) همراه يك مرد كوتاه قد به كنار دريا آمدند، عيسى گفت: «بسم الله بصحه منه»: (به نام خدا با صحت يقينى كه به خداوند دارم) و روى آب حركت كرد، بى آنكه غرق شود.
مرد كوتاه قد نيز همين جمله را گفت و روى آب حركت کرد، بى آنكه غرق شود، در راه، عجب و خودبينى، او را فرا گرفت و با خود گفت: من چه كمبودى نسبت به عيسى دارم و او چه برترى بر من دارد، زيرا من هم روى آب راه مى روم.
تا اين فكر آلوده را كرد زير پايش سست شد و نزديك بود كه غرق شود، صدايش بلند شد كه اى عيسى! به فريادم برس، عيسى(ع) دست او را گرفت و نجاتش داد، و به او فرمود: چه شد كه نزديك بود غرق گردى؟
او در پاسخ گفت: من خيال كردم كه تو چه برترى بر من دارى...
عيسى(ع) فرمود: آرى، تو خود را در غير محلى كه خدا قرار داده جا زدى، و خداوند بر تو غضب كرد. 
او از فكر باطل و خودبينى توبه كرد، آنگاه به صورت اول همراه عيسى(ع) روى آب دريا به راه خود ادامه دادند. 

[ چهار شنبه 10 اسفند 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

امام باقر (عليه السلام) مى فرمايد:

اميرالمؤ منين (عليه السلام) در آن ايام كه در كوفه بود، چنين عادت داشت كه هر روز صبح از دارالاماره خود بيرون مى آمد و در يكايك بازارهاى كوفه مى گشت. در هر بازارى مى ايستاد و در ميان اهل آن صدا مى زد:

تاجران پيش از داد و ستد از خداوند خير و نيكى طلبيد و با آسان گيرى در معامله از خداوند بركت جوييد و به خريداران نزديك شويد (گران نفروشيد تا از شما بگريزند) و خود را به زينت حلم و بردبارى آرايش دهيد و از سوگند خوردن خوددارى كنيد و از دروغ بپرهيزيد و از ستم كناره گيريد، با مظلومان به انصاف رفتار نماييد و به رباخوارى نزديك نشويد و پيمانه را كامل بدهيد (كم فروشى نكنيد) و چيزى از حق مردم كم نگذاريد و روى زمين در غرق فساد نشوید.
و همين طور در تمام بازارهاى كوفه دور مى زد، سپس باز مى گشت در محلى براى رسيدگى به كارهاى مردم مى نشست. و چون مردم مى ديدند كه آن حضرت به سوى آنها مى آيد همه دست از كار خود مى كشيدند و خوب به فرمايشات امام گوش مى دادند تا از سخن خود فارغ مى گشت، و چون سخن امام تمام مى شد مى گفتند: اى اميرمؤ منان شنيديم و اطاعت خواهيم كرد. 

[ سه شنبه 9 اسفند 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

يكى از فرزندان مرحوم آخوند ملا محمّد كاظم خراسانى بنام حاج ميرزا محمّد معروف به ((آقازاده )) مقيم مشهد بود و عالمى بسيار متعيّن و متنفّذ بود. مرحوم آقازاده كه در رتق و فتق امور وارد بود، نوكران متعدّدى داشت و هر كدام براى انجام كارى تعيين شده بودند. يكى از نوكرانش ‍ مردى بود به نام حاج على اكبر كه از همه مشتى تر بود و غالبا سلاح كمرى در زير لباس داشت و محافظ آقا بود. اين حاج على اكبر، براى من كه حسينعلى راشد فرزند مرحوم ملا عبّاس تربتى هستم ، چنين نقل كرد:
 در ايام زمستان براى سركشى به املاك آقا به نيشابور رفته بودم . در مراجعه به مشهد، در راه بين شريف آباد و مشهد برفگير شديم و در قهوه خانه حوض حاج مهدى مانديم . غير از ما جمعى ديگر نيز به قهوه خانه پناه آورده بودند. شب فرا رسيده بود كه اتومبيلى از طرف مشهد رسيد و چهار نفر از جوانان پولدار و خوشگذران مشهدى كه چهار خانم را با خود داشتند و نمى دانم به كجا مى خواستند بروند(؟!)، به سبب برف و تاريكى شب ناچار به همين قهوه خانه پناه آوردند. آمدن آنها در آن شب تاريك برفى در كوهستان ، بزم عشرتى مجانى براى مسافران بوجود آورد. جوانان بطريهاى مشروب و خوراكيها را چيدند و زنها بعضى به خوانندگى و بعضى به رقص پرداختند.
در گرماگرم اين بساط، در قهوه خانه باز شد و مرحوم حاج آخوند(44) با سه چهار نفر كه از تربت قصد رفتن به مشهد را داشتند و مركبشان الاغ بود و از سنگينى برف و تاريكى شب امكان حركت برايشان نبود و ناگزير شده بودند كه به قهوه خانه پناه بياورند، وارد شدند. از صاحب قهوه خانه اجازه خواستند به آنها جايى بدهد و او گفت كه سكوى آن طرف خالى است .
من (حاج على اكبر) با مشاهده اين وضع هراسان شدم و گفتم نكند كه از جانب حاج آخوند نسبت به اينها تعرض بشود و يا از جانب آنها به آن مرد اهانتى بشود. به همين خاطر خود را آماده كردم كه اگر خواستند به حاج آخوند اهانت كنند در مقام دفاع برآيم ؛ هر چه باداباد. لكن حاج آخوند، به حالتى كه نه كسى را مى بيند و نه چيزى را مى شنود به سوى آن سكو رفت و چون نماز مغرب و عشاء را نخوانده بودند از قهوه چى جهت قبله را پرسيدند. حاج آخوند به نماز ايستاد و همراهانش به وى اقتدا كردند. يكى اذان گفت و حاج آخوند اقامه گفت و وارد نماز شدند. من هم غنيمت دانستم ، وضو گرفتم و اقتدا كردم . چند نفر ديگر از مسافران نيز از بزم عشرت رو برگرداندند و به صف جماعت پيوستند. قهوه چى نيز گفت غنيمت است ، يك شب اقلا نمازى پشت سر حاج آخوند بخوانيم .
خلاصه ، وقتى از نماز فارغ شديم ، از جوانها و خانمها خبرى و اثرى نبود. بساط خود را جمع كرده و رفته بودند و نفهميدم در آن شب برفى به كجا رفتند 

[ دو شنبه 8 اسفند 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

عبدالرحمان بن حجاج گوید: امام صادق (ع) فرمود: محمد بن منكدر مى‏گفت: فكر نمى‏كردم كه على بن الحسین (امام سجاد) جانشینى بگذارد كه در فضیلت مثل خودش باشد تا محمد بن على (امام باقر) را دیدم، خواستم او را موعظه كنم، او مرا موعظه كرد.
یارانش گفتند: جریان را از چه قرار بود؟ گفت: در وقتى كه هوا گرم بود به بعضى از نواحى مدینه رفته بودم، محمد بن على (ع) را دیدم، مردى تنومند بود، به دو نفر غلام سیاه... تكیه كرده بود، پیش خود گفتم: این مرد بزرگى است از بزرگان قریش در این ساعت در این حال در طلب دنیا!! اى نفس! گواه باش كه او را موعظه خواهم كرد.
پیش رفتم و سلام كردم، جواب سلام را داد در حالى كه از خستگى بسختى نفس مى‏كشید و عرق مى‏ریخت، گفتم:
أَصلحكَ اللّه تو بزرگى از برزگان قریش هستى. در این هواى گرم در این حالت عرق ریزان، در طلب دنیا!! اگر اكنون مرگ شما را دریابد در چه حالى خواهید بود؟!
امام به شنیدن این سخن، غلامان را رها كرد و به دیوار تكیه داد و فرمود: به خدا قسم اگر در این حال اجلم فرا رسد، در طاعتى از طاعات خدا مرگم رسیده است خودم را از محتاج بودن به تو و امثال تو حفظ مى‏كنم. من در صورتى از مرگ مى‏ترسیدم كه در معصیتى از معاصى خدا، اجل مرا دریابد.
گفتم: خدایت رحمت كند، خواستم تو را موعظه كنم ولى شما مرا موعظه فرمودید.*
نگارنده گوید: ظاهراً ابن منكدر از متصوفه عامه است از كسانى كه راه خدا را بى راهنما رفتند و اهل بیت صلوات الله علیهم را كه یكى از «ثقلین» بودند، كنار گذاشتند، خداوند و كه خلق الله را از جاده مستقیم و از صراط اللّه منحرف نمودند، تا به اغراض فاسد خود برسند. بهر حال امام (ع) او را روشن فرمود كه بندگى خدا در تارك دنیا بودن نیست. 

[ یک شنبه 7 اسفند 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

روزى بهلول از مجلس درس ابوحنيفه گذر مى كرد او را مشغول تدريس ديد و شنيد كه ابوحنيفه مى گفت حضرت صادق عليه السلام مطالبى ميگويد كه من آنها را نمى پسندم اول آنكه شيطان در آتش جهنم معذب خواهد شد در صورتيكه شيطان از آتش خلق شده و چگونه ممكن است بواسطه آتش * عذاب شود دوم آنكه خدا را نمى توان ديد و حال اينكه خداوند موجود است و چيزيكه هستى و وجود داشت چگونه ممكن است ديده نشود سوم آنكه فاعل و بجا آورنده اعمال خود بنى آدمند در صورتيكه اعمال بندگان بموجب شواهد از جانب خداست نه از ناحيه بندگان بهلول همينكه اين كلمات را شنيد كلوخى برداشت و بسوى ابوحنيفه پرت كرده و گريخت اتفاقا كلوخ بر پيشانى ابوحنيفه رسيد و پيشانيش را كوفته و آزرده نمود ابوحنيفه و شاگردانش از عقب
بهلول رفتند و او را گرفته پيش خليفه بردند بهلول پرسيد از طرف من بشما چه ستمى شده است ؟ ابوحنيفه گفت كلوخى كه پرت كردى سرم را آزرده است بهلول پرسيد آيا ميتوانى آن درد را نشان بدهى ابوحنيفه جواب داد مگر درد را مى توان نشان داد بهلول گفت اگر بحقيقت دردى در سر تو موجود است چرا از نشان دادن آن عاجزى و آيا تو خود نمى گفتى هر چه هستى دارد قابل ديدن است و از نظر ديگر مگر تو از خاك آفريده نشده اى و عقيده ندارى كه هيچ چيز بهم جنس خود عذاب نمى شود و آزرده نمى گردد آن كلوخ هم از خاك بود پس بنا بعقيده تو من ترا نيازرده ام از اينها گذشته مگر تو در مسجد نميگفتى هر چه از بندگان صادر شود در حقيقت فاعل خداوند است و بنده را تقصير نيست پس از اين كلوخ هم از طرف خداوند بر سر تو وارد شده و مرا تقصيرى نيست .
ابوحنيفه فهميد كه بهلول با يك كلوخ سه غلط و اشتباه او را فاش كرد در اين هنگام هارون الرشيد خنديد و او را مرخص نمود

[ شنبه 6 اسفند 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

امام خمينى و اهمّيت نماز

از قول فرزند امام نقل شده است :
((روز اولى كه شاه رفت ، ما در نوفل لوشاتو بوديم .
نزديك به سيصد الى چهارصد خبرنگار اطراف منزل امام جمع شده بودند. تختى گذاشتند و امام روى آن ايستادند.تمام دوربينها كار مى كرد. قرار بود هر چند نفر خبرنگار يك سؤ ال بكنند. دو سه سؤ ال از امام شد كه صداى اذان ظهر شنيده شد. بلافاصله امام محل را ترك كردند و فرمودند: وقت فضيلت نماز ظهر مى گذرد. تمام حاضرين از اين كه امام صحنه را ترك كردند، متعجّب شدند. كسى از امام خواهش كرد چند دقيقه اى صبر كنيد تا حداقل چهار پنج سؤ ال ديگر بشود. امام با عصبانيّت فرمودند: به هيچ وجه نمى شود. و رفتند. 

[ شنبه 6 اسفند 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

نـادانـي فـرعـون


ابليس وقتي نزد فرعون آمد
وي خوشه اي انگور در دست داشت و تناول مي كرد .
ابليس گفت :
هيچكس تواند كه اين خوشه انگور تازه را خوشه مرواريد خوشاب ساختن ؟
فرعون گفت : نه
ابليس به لطايف سحر ، آن خوشه انگور را خوشه مرواريد خوشاب ساخت .
 فرعون بسيار تعجب كرد و گفت : آفرین استاد مردي كه تويي ! 
ابليس سيليي بر گردن او زد و گفت :
مرا با اين استادي به بندگي حتي قبول نكردند ،
تو با اين حماقت ، دعوي خدايي چگونه مي كني ؟؟!! 

[ جمعه 5 اسفند 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

سال نهم هجرت ، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در مدينه بود. مردم گروه گروه به مدينه مى آمدند و در محضر آن حضرت مسلمان مى شدند. از جمله گروهى از طايفه ((ثقيف ))، ساكن طائف آمدند. پس از گفتگو، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به آنها فرمود: ((يكى از دستورهاى اسلام نماز است و بايد نماز بخوانيد.))
آنها گفتند: ((ما خم نمى شويم ، زيرا اين كار براى ما يك نوع ننگ و عار است .))
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:
((لا خير فى دين ليس فيه ركوع و لا سجود)).
دينى را كه در آن ركوع و سجود نباشد، خيرى ندارد.
به گفته بعضى از مفسّران آيه 48 سوره مرسلات در ردّ پيشنهاد آنها با اين تعبير نازل شد:
((و اذا قيل لهم اركعوا لايركعون )).
و چون به آنها گويند ركوع كنيد، ركوع نكنند.(48) 

[ پنج شنبه 4 اسفند 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

قافله چندين ساعت راه رفته بود . آثار خستگی در سواران و در مركبها
پديد گشته بود . همينكه به منزلی رسيدند كه آنجا آبی بود ، قافله فرود
آمد . رسول اكرم نيز كه همراه قافله بود ، شتر خويش را خوابانيد و پياده‏
شد . قبل از همه چيز ، همه در فكر بودند كه خود را به آب برسانند و
مقدمات نماز را فراهم كنند .
رسول اكرم بعد از آنكه پياده شد ، به آن سو كه آب بود روان شد ، ولی‏
بعد از آنكه مقداری رفت ، بدون آنكه با احدی سخنی بگويد ، به طرف مركب‏
خويش بازگشت . اصحاب و ياران با تعجب باخود می‏گفتند آيا اينجا را
برای فرود آمدن نپسنديده است و می‏خواهد فرمان حركت بدهد ؟ ! چشمها مراقب و گوشها منتظر شنيدن فرمان بود . تعجب جمعيت‏
هنگامی زياد شد كه ديدند همينكه به شتر خويش رسيد ، زانوبند را برداشت‏
و زانوهای شتر را بست ، و دو مرتبه به سوی مقصد اولی خويش روان شد .
فريادها از اطراف بلند شد : " ای رسول خدا ! چرا مارا فرمان ندادی كه‏
اين كار را برايت بكنيم ، و به خودت زحمت دادی و برگشتی ؟ ما كه با
كمال افتخار برای انجام اين خدمت آماده بوديم " .
در جواب آنها فرمود : " هرگز از ديگران در كارهای خود كمك نخواهيد ،
و بديگران اتكا نكنيد ، ولو برای يك قطعه چوب مسواك باشد 

[ چهار شنبه 3 اسفند 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

- اهتمام على عليه السّلام به نمازاول وقت

هنگامى كه على عليه السّلام در جنگ صفّين سرگرم نبرد بود، در ميان هر دو صف كارزار، مراقب حركت و وضعيّت خورشيد بود (تا ببيند چه وقت به وسط آاسمان مى رسد تا نماز ظهر را بخواند).
ابن عبّاس عرض كرد: ((يا اميرالمؤ منين ، اين چه كارى است كه مى كنيد ؟))
حضرت فرمود: ((منتظر زوال هستم تا نماز بخوانيم .))
ابن عبّاس گفت : ((آيا حالا وقت نماز است با وجود اينكه سرگرم پيكار هستيم ؟))
على (ع ) فرمود: ((جنگ ما با ايشان بر سر چيست ؟ تنها به خاطر نماز است كه با آنها نبرد مى كنيم .))

[ سه شنبه 2 اسفند 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

عده اي از اهل يمن به رسول خدا(ص) وارد شدند. آن ها چهره هايي گشاده و بشاش داشتند،رسول خدا هم فرمود:
«ايشان گروهي هستند كه قلب هايشان رقيق و لطيف است و ايمان بر آن ها رسوخ دارد...»
آن ها گفتند:يا رسول الله وصي وخليفه بعد از شماكيست؟ حضرت با صراحت جواب آن ها را نداد بلكه فرمود:
او«كسي است كه خداوند امر فرموده به آن چنگ بزنيد»
گفتند:او كيست؟ براي ما روشن فرما...حضرت فرمود:
او«حبل الله»است.
گفتند او كيست؟...فرمود:
او«جنب الله»است.
گفتند مقصود كيست؟...حضرت فرمود:
او«راه به سوي من» است.
گفتند يا رسول الله سوگند به خدائي كه تو را به حق به رسالت مبعوث فرمود، او را به ما نشان بده كه ما به او مشتاقيم.حضرت فرمود:
او«كسي است كه خداوند او را نشانه اي براي اهل ايمان قرار داده.»
پس اگر به او نگاه كنيد، نگاه كردن كسي كه داراي قلب است،و گوش دل به فرمان الهي سپرده؛ او را خواهيد شناخت.
پس بين صفوف بگرديد و چهره ها را نگاه كنيد و هر كسي را كه دل شما گواهي داد،او وصي من است!...
پس آنها بر خاستندو در ميان صف ها گشتند ودست حضرت علي بن ابي طالب را گرفتند و گفتند:
يا رسول الله دل هاي ما به سوي اين مرد ميل كرده است! رسول خدا فرمود:
«سپاس خداي را كه،شناختيد وصي رسول الله را،قبل از اين كه به شما معرفي شود.»
آن ها صداي خود را به گريه ي شوق بلند كردند...رسول خدا هم فرمود:
«شما از آتش دور خواهيد بود و از ياران وصي من هستيد و در ركاب او شهيد خواهيد شد.»
جابر مي گويد آن ها در جنگ جمل و صفين همراه امير المؤمنين(ع) بودند و در صفين شهيد شدند.

[ یک شنبه 30 بهمن 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

حضرت صادق آل محمّد به نقل از پدر بزرگوارش امام محمّد باقر صلوات اللّه عليهم حكايت كند:
در زمان حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله قضيّه اى مهمّ اتّفاق افتاد؛ و آن اين بود كه گاو نرى ، يك الاغ را كشت ؛ صاحبان آن دو حيوان جهت تعيين خسارت به حضور پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله آمدند در موقعى كه آن حضرت در جمع گروهى از اصحاب و انصار نشسته بود.
پس از عرض سلام ، اجازه سخن خواستند و چون آن بزرگوار اجازه فرمود، شاكى و متشاكى ، ادّعا و شكايت خود را مطرح كردند؛ و حضرت رسول پس از شنيدن سخنان آن دو نفر، خطاب به ابوبكر نمود و فرمود: بين ايشان قضاوت و تعيين خسارت كن .
ابوبكر عرض كرد: يا رسول اللّه ! حيوانى ، حيوان ديگرى را كشته است ، خسارتى ندارد.
پس از آن قضاوت را به عمر پيشنهاد نمود و او نيز مانند ابوبكر پاسخ داد.
آن گاه خطاب به امیرالموئمنین مولا على بن ابى طالب (ع) نمود و فرمود: يا علىّ! تو بين آن ها قضاوت نما. 
لذا اميرالمؤ منين علىّ صلوات اللّه عليه اظهار داشت : مانعى ندارد و افزود: چنانچه گاو نر در طويله يا چراگاه الاغ وارد شده و آن را كشته است ؛ پس صاحب گاو ضامن است و بايد خسارت الاغ را بپردازد. 
ولى چنانچه الاغ در طويله يا چراگاه گاو، وارد گرديده است و توسّط گاو كشته شده ، هيچ ضمانتى بر كسى نيست .
در اين هنگام ، حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله دست هاى مبارك خود را به آسمان بلند نمود و چنين اظهار داشت :
حمد و ستايش بى حدّ، خداوندى را كه بعد از من شخصى را جهت امامت و خلافت برگزيد، كه همانند پيغمبران عليهم السلام حكم و قضاوت مى نمايد 

[ شنبه 29 بهمن 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

حضرت باقر علیه السلام فرمود: مردى یهودى وارد شد بر رسولخدا (ص ) و
عایشه هم در حضور آنحضرت صلى اللّه علیه و آله بود و گفت : ((السام علیکم )) 
(یعنى مرگ بر شما، رسول خدا صلى اللّه علیه و آله در پاسخ فرمود: ((علیکم )) 
(یعنى بر شما) سپس دیگرى (از یهود) آمد و مانند همان گفت و رسولخدا (ص ) 
نیز مانند رفیقش باو پاسخ داد، پس سومى وارد شد و مانند آن گفت و رسولخدا 
(ص ) همانطور که بدو نفر رفقایش جواب داده بود جواب او را گفت ، پس 
عایشه خشمگین شد و گفت : ((سام )) و خشم و لعنت بر شما باد اى گروه یهود 
واى برادران میمونها و خوکها، پس رسولخدا (ص ) به عایشه فرمود: اى 
عایشه اگر فحش بصورتى مجسم مى شد هر آینه بد صورتى داشت ، نرمش و 
مدارا بر هیچ چیز نهاده نشده جز اینکه آن چیز را آراسته است ، و از هیچ چیز 
برداشته نشده جز اینکه آنرا زشت ساخته عرض کرد: اى رسولخدا آیا نشنیدى 
که اینها گفتند: ((السام علیکم ))؟ فرمود: چرا، مگر تو نشنیدى آنچه من پاسخشان 
را دادم و گفتم : ((علیکم ))؟ پس هرگاه مسلمانى بشما سلام کرد باو بگوئید: 
((سلام علکیم )) و هرگاه کافرى بر شما سلام کرد در پاسخش بگوئید: ((علیک ))

[ جمعه 28 بهمن 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

پيامبر اكرم صلي اللّه عليه و آله به يكي از خانه هاي خود وارد شد و اصحاب او به محضرش مشرف شدند تعداد اصحاب بسيار بود و اتاق پر شده بود. جريربن عبداللّه در اين هنگام وارد شد اما جايي براي نشستن نيافت و در نزديكي در نشست.

پيامبر صلي اللّه عليه و آله عباي خود را برداشت و به او داد و فرمود: اين عبا را زير انداز خود قرار دهد.

جرير عبا را گرفت و بر صورت خود گذارد و آن را مي بوسيد و گريه مي كرد، آنگاه آن را جمع كرد و به پيامبر صلي اللّه عليه و آله رو كرد و گفت : من هرگز بر روي جامه شما نمي نشينم . خداوند تو را گرامي بدارد همان گونه كه مرا گرامي داشتي . پيامبر صلي اللّه عليه و آله نگاهي به سمت چپ و راست خود كرد و سپس فرمود: هر گاه شخص محترمي نزد شما آمد او را گرامي بداريد و همچنين هر كسي كه از گذشته بر شما حقي دارد او را نيز گرامي بداريد.

قصه هاي تربيتي چهارده معصوم (عليهم السلام)/ محمد رضا اکبري 

[ پنج شنبه 27 بهمن 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

امام جعفر صادق صلوات الله علیه حكایت می‌فرماید:

روزى امیرالمؤمنین على بن ابى طالب علیه السلام به غلام خود، قنبر دستور داد تا بر شخصى كه محكوم به حدّ شلاّق بود، هشتاد ضربه شلاّق بزند. و چون قنبر ناراحت و عصبانى بود؛ سه شلاّق، بیشتر از هشتاد ضربه بر او وارد ساخت.

حضرت امیرالمؤمنین على علیه السلام شلاّق را از دست قنبر گرفت و سه ضربه شلاّق بر او زد.

شایان ذکر است حضرت علی علیه السلام بسیار زیاد به رعایت حقوق دیگران توجه داشتند و در این امر به این که فرد خطاکار از نزدیکان و اصحابم هست نگاه نمی‌کردند. هر کس برخلاف عدالت عمل می‌کرد باید مجازات می‌شد و هر کس که حقی را پایمال می‌نمود باید تقاص پس می‌داد. پس این عمل عین عدالت و مهربانی امیرالمومنین بود . 

[ چهار شنبه 26 بهمن 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

در مدینه مرد دلقكى بود كه با رفتار خود مردم را مى خندانید، ولى خودش ‍ مى گفت :
من تاكنون نتوانسته ام این مرد ((على بن حسین )) را بخندانم .
روزى امام به همراه دو غلامش رد مى شد، عباى آن حضرت را از دوش ‍ مباركش برداشت و فرار كرد! امام به رفتار زشت او اهمیت نداد. غلامان عبا را از آن مرد گرفته و بر دوش حضرت انداختند.
امام پرسید:
این شخص كیست ؟
گفتند:
دلقكى است كه مردم را با كارهایش مى خنداند.
حضرت فرمود:
به او بگویید: ((ان لله یوما یخسر فیه المبطلون )) خدا را روزى است كه در آن روز بیهوده گران به زیان خود پى مى برند. 

[ سه شنبه 25 بهمن 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

روزى ابلیس بر حضرت عیسى مسیح ظاهر شد، و به او گفت : مگر تو نمى گوئى هیچ چیزى به انسان نمى رسد مگر اینكه خداوند آن را برایش مقدر كرده باشد.
عیسى پاسخ داد: آرى ، چنین است .
ابلیس : پس بیا خودت را از بالاى این قله كوه به پائین پرت كن . اگر براى تو سلامتى مقدر شده باشد سالم خواهى ماند، و اگر سلامتى مقدر نشده بود كه ...
عیسى : اى ملعون ، خداوند بندگانش را امتحان مى كند، نه بنده ، خدایش را . 

[ دو شنبه 24 بهمن 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

امام دوستي داشت که هميشه با ايشان بود و او جدا نميشد.روزي در بازار کفاش ها همراه حضرت مي رفت و به دنبالشان خدمتکار او ميآمد که سندي(جايي در هند) بود.
ناگاه آن مرد به پشت سر خود نگاه کرد و سه بار خدمتکارش را صدا زد، ولي او را نيافت.بار چهارم که او را ديد به مادرش توهين کرد.
امام صادق (ع) فرمود:سبحان الله!خيال ميکردم تو باتقوا و پارساي، ولي اکنون ، ميبينم پرهيزکارنيستي.آن مرد عرض کرد:قربانت گردم، مادرش زني از اهل سند و مشرک است.
امام فرمود:ازمن دور شو...مگر نميداني هر آييني براي خود مراسم ازدواجي دارند..
راوي حديث ميگويد:ديگر او را نديدم که با ان حضرت راه برود تا آنگاه که مرگ ميان آندو جدايي انداخت. 

[ یک شنبه 23 بهمن 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

یكى از یاران رسول خدا (ص) فقیر شد.
خدمت رسول خدا آمد و شرح حال خود را بیان كرد. پیغمبر فرمودند :
برو هر چه در منزل دارى اگر چه كم ارزش هم باشد بیاور! 
آن مرد انصار رفت و طاقه اى گلیم و كاسه اى را خدمت پیغمبر آورد. 
حضرت آنها را در معرض فروش گذاشت و فرمودند: چه كسى اینها را از من مى خرد؟ 
مردى گفت : من آنها را به یك درهم خریدارم . 
حضرت فرمودند: كسى نیست كه بیشتر بخرد! 
مرد دیگرى گفت : من به دو درهم مى خرم . 
پیغمبر به ایشان فروخت و فرمودند: اینها مال تو است . 
آن گاه دو درهم را به آن مرد انصار داد و فرمودند: با یك درهم غذایى براى خانواده ات تهیه كن و با درهم دیگر تبرى خریدارى كن و او نیز به دستور پیغمبر عمل كرد. 
تبرى خرید و خدمت پیغمبر آورد. حضرت فرمودند: این تبر را بردار و به بیابان برو و با آن هیزم بشكن و هر چه بود ریز و درشت و تر و خشك همه را جمع كن ، در بازار بفروش . 
مرد به فرمایشات رسول خدا عمل كرد. مدت پانزده روز تلاش نمود و در نتیجه وضع زندگى او بهتر شد. 
پیغمبر گرامى به او فرمودند: این بهتر از آن است كه روز قیامت بیایى در حالى كه در سیمایت علامت زخم صدقه باشد. 

[ شنبه 22 بهمن 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

زمانیکه نمرود ملعون،آن آتش مشهور را برای حضرت ابراهیم (ع) افروخت ، غلامی از دربار وی متهم به دزدیدن گوهری گردید . خواستند که وی را قبل از حضرت ابراهیم در آتش بیاندازند .غلام هر چه جزع کرد و به بت ها متوسل شد فایده ای ندید تا آنکه از سوز جگر گفت :یا الله .خداوند خطاب به جبرئیل نمود که : دریاب بنده ی مارا.جبرئیل عرض کرد:خدایا میدانی که کافر است.خداوند فرمود:هر چند کافر است.ولیکن چون مارا به نام خداوند می خواند،از کرم ما نمی سزد که به فریادش نرسیم.... 

[ پنج شنبه 20 بهمن 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

در بصره امیری بود و روزی در باغ خود چشمش به زن باغبان افتاد و آن زن بسیار با عفت و پاکدامن بود.
امیر باغیان را برای کاری بیرون فرستاد و به زن گفت: برو درها را ببند.
زن رفت و برگشت و گفت: همه ی درها را بستم غیر از یک در که نمی شود بست.
امیر گفت: آن کدام در است؟
زن گفت: دری که میان تو و پرورگار توست و با هیچ سعی و تلاشی بسته نمی شود .
امیر وقتی این سخن را شنید استغفار کرد و به توبه و انابه پرداخت .

[ چهار شنبه 19 بهمن 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

وصیت ناصواب

عصر پیامبر اعظم(ص) بود، یکی از مسلمانان دارای چند دختر بود،
و از مال دنیا جز شش غلام چیزی نداشت.
او بر اثر بیماری بستری شد،
وقتی احساس مرگ کرد (به خیال ثواب بردن وصیت کرد)
همه دارایی اش که شش غلام هستند را آزاد کنند،
لذا پس از مردن همه آنها آزاد شدند.
وقتی وفات کرد و دفنش کردند، این خبر به پیامبر اعظم(ص) رسید که
فلان مسلمان این چنین وصیت کرد و چیزی برای بچه هایش نگذاشت.
پیامبر اعظم(ص) فرمود: جنازه اش را چه کردید؟
عرض کردند: دفن کردیم.
فرمود: اگر به من اطلاع می دادید، نمی گذاشتم جنازه او را
در قبرستان مسلمان ها دفن کنند، زیرا او کودکان خود را از مال بی نصیب کرد و آنها را فقیر گذاشت تا دست گدایی به سوی مردم دراز کنند

[ سه شنبه 18 بهمن 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

یه روز حضرت موسی به خداوند متعال عرض کرد :
من دلم میخواد یکی از اون بندگان خوبت رو ببینم .
خطاب اومد : برو تو صحرا . اونجا مردی هست داره کشاورزی میکنه . او از خوبان درگاه ماست .
حضرت اومد دید یه مردی هست داره بیل میزنه و کار میکنه .
حضرت تعجب کرد که او چطور به درجه ای رسیده که خداوند میفرماید از خوبان ماست .
از جبرئیل پرسید . جبرئیل عرض کرد : الان خداوند بلائی بر او نازل میکند ببین او چی کار میکنه .
بلایی نازل شد که آن مرد در یک لحظه هر دو چشمش رو از دست داد .
فورا نشست . بیلش رو هم گذاشت جلوی روش . گفت :
مولای من تا تو مرا بینا می پسندیدی من داشتن چشم را دوست می داشتم .
حال که تو مرا کور می پسندی من کوری را بیش از بینایی دوست دارم .
حضرت دید این مرد به مقام رضا رسیده . رو کرد به آن مرد و فرمود :
ای مرد من پیغمبرم و مستجاب الدعوه . میخوای دعا کنم خدا چشاتو بهت برگردونه .
گفت : نه . حضرت فرمود : چرا ؟ گفت :
آنچه مولای من برای من اختیار کرده بیشتر دوست دارم تا آنچه را که خودم برای خودم بخواهم .

[ دو شنبه 17 بهمن 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

همينكه رسول اكرم و اصحاب و ياران از مركبها فرود آمدند ، و بارها را بر زمين نهادند ، تصميم جمعيت براين شد كه برای غذا گوسفندی را ذبح و آماده كنند .
يكی از اصحاب گفت :
" سر بريدن گوسفند با من " .
ديگری :
" كندن پوست آن بامن " .
سومی :
" پختن گوشت آن بامن " .
چهارمی : . . .
رسول اكرم :
" جمع كردن هيزم از صحرا بامن " .
جمعيت :
" يا رسول الله شما زحمت نكشيد و راحت بنشينيد ، ما خودمان‏ با كمال افتخار همه اينكارها را می‏كنيم " .
رسول اكرم :
 " می‏دانم كه شما می‏كنيد ، ولی خداوند دوست نمی دارد بنده‏اش را در ميان يارانش با وضعی متمايز ببيند كه ، برای خود نسبت به‏ ديگران امتيازی قائل شده باشد " .
سپس به طرف صحرا رفت . و مقدار لازم خار و خاشاك از صحرا جمع كرد وآورد.

[ یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

ابوبصير از ارادتمندان خاص امام باقر عليه السلام بود و از هر دو چشم نابينا شده بود. مى گويد:

به امام باقر عليه السلام عرض كردم :

شما فرزندان پيامبر خدا هستيد؟

فرمود: آرى .

ابوبصير: پيامبر خدا وارث همه انبيا بود. آيا هر چه آنها مى دانستند پيغمبر هم مى دانست ؟

امام : آرى .

ابوبصير: آيا شما مى توانيد مرده را زنده كنيد و كور و بيمار مبتلا به پيسى را شفا دهيد و از آنچه مردم مى خورند و در خانه هايشان ذخيره مى كنند خبر دهيد؟

امام : آرى ، با اجازه خداوند.

در اين موقع حضرت به من فرمود: نزديك بيا! نزديك رفتم ، به محض اين كه دست مباركش را بر صورت و چشمم كشيد، بيابان ، كوه ، آسمان و زمين را به خوبى ديدم .

سپس فرمود:آيا دوست دارى همين گونه بينا باشى تا نظير ساير مردم در قيامت به حساب و كتاب الهى كشيده شوى و يا مانند اول كور باشى و به طور آسان وارد بهشت گردى ؟

عرض كردم :مايلم به حال اول برگردم .آنگاه امام عليه السلام دست مباركش را بر چشمم كشيد، دوباره نابينا شدم .

[ یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

مردی از سفر حج برگشته ، سرگذشت مسافرت خودش و همراهانش را برای‏ امام صادق تعريف می‏كرد ،
مخصوصا يكی از همسفران خويش را بسيار می‏ستودكه ،
چه مرد بزرگواری بود ، ما به معيت همچو مرد شريفی مفتخر بوديم . يكسره مشغول طاعت و عبادت بود ،
همينكه در منزلی فرود می‏آمديم او فورا به گوشه‏ای می‏رفت ، و سجاده خويش را پهن می‏كرد ، و به طاعت و عبادت‏ خويش مشغول می‏شد .

امام : " پس چه كسی كارهای او را انجام می‏داد ؟ و كه حيوان او راتيمار می‏كرد ؟ "
- البته افتخار اين كارها با ما بود . او فقط به كارهای مقدس خويش‏ مشغول بود و كاری به اين كارها نداشت .


- " بنابر اين همه شما از او برتر بوده‏ايد " .

[ جمعه 14 بهمن 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

مردی با پسرش، به عنوان میهمان، بر علی - عليه‏السلام - وارد شدند. علی(ع) با اكرام و احترام بسيار آنها را در صدر مجلس نشانيد و خودش روبروی آنها نشست. موقع صرف غذا رسيد. غذا آوردند و صرف شد. بعد از غذا، قنبر غلام معروف علی(ع)، حوله‏ای و طشتی و ابريقی برای شستن دست آورد. علی (ع) آنها را از دست قنبر گرفت و جلو رفت تا دست میهمان را بشويد. میهمان خود را عقب كشيد و گفت: "مگر چنين چيزی ممكن است كه من دست هايم را بگيرم و شما بشویيد." علی(ع) فرمود: برادر تو، از سر تو است، از تو جدا نيست، می خواهد عهده دار خدمت تو بشود، در عوض خداوند به او پاداش خواهد داد، چرا می خواهی مانع كارثوابی بشوی؟" باز هم آن مرد امتناع كرد. آخر علی(ع) او را قسم داد كه: "من می خواهم به شرف خدمت برادر مؤمن نائل گردم، مانع كار من مشو." میهمان با حالت شرمندگی حاضر شد. علی فرمود: "خواهش می کنم دست خود را درست و كامل بشويی، همان طوری كه اگر قنبر می خواست دستت را بشويد می شستی، خجالت و تعارف را كنار بگذار." همين كه از شستن دست مهمان فارغ شد، به پسر برومند خود محمد بن حنفيه گفت: "دست پسر را تو بشوی. من كه پدر تو هستم دست پدر را شستم و تو دست پسر را بشوی. اگر پدر اين پسر در اينجا نمی بود و تنها خود اين پسر میهمان ما بود من خودم دستش را می شستم، اما خداوند دوست دارد آنجا كه پدر و پسری هر دو حاضرند، بين آنها در احترامات فرق گذاشته شود." محمد به امر پدر برخاست و دست پسر میهمان را شست.

امام حسن عسكری(ع) وقتی كه اين داستان را نقل كردند، فرمودند: "شيعه حقيقی بايد اين طور باشد." 

[ پنج شنبه 13 بهمن 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

مردی با اصرار بسيار از رسول اكرم يك جمله به عنوان اندرز خواست .
رسول اكرم به او فرمود :
" اگر بگويم به كار می‏بندی ؟ "
- " بلی يا رسول الله ! "
" اگر بگويم به كار می‏بندی ؟ "
- " بلی يا رسول الله ! "
- " اگر بگويم به كار می‏بندی ؟ "
- " بلی يا رسول الله ! "
رسول اكرم بعد از اينكه سه بار از او قول گرفت و او را متوجه اهميت‏
مطلبی كه می‏خواهد بگويد كرد ، به او فرمود :
" هرگاه تصميم به كاری گرفتی ، اول در اثر و نتيجه و عاقبت آن كار فكر كن و بينديش ، اگر ديدی نتيجه و عاقبتش‏
صحيح است آن را دنبال كن و اگر عاقبتش گمراهی و تباهی است از تصميم‏ خود صرف نظر كن "

[ سه شنبه 11 بهمن 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

ستاره شناس
" اميرالمؤمنين علی - عليه السلام - و سپاهيانش ، سوار بر اسبها ،
آهنگ حركت به سوی نهروان داشتند . ناگهان يكی از سران اصحاب رسيد و
مردی را همراه خود آورد و گفت : يا اميرالمؤمنين اين مرد " ستاره شناس‏
" است و مطلبی دارد می‏خواهد به عرض شما برساند " .
ستاره شناس : " يا اميرالمؤمنين در اين ساعت حركت نكنيد ، اندكی‏
تأمل كنيد ، بگذاريد اقلا دو سه ساعت از روز بگذرد ، آنگاه حركت كنيد "
" چرا ؟ "
چون اوضاع كواكب دلالت می‏كند كه هر كه در اين ساعت حركت كند از دشمن‏
شكست ماده ؟ "
" اگر بنشينم حساب بكنم می‏توانم " .
" دروغ می‏گويی ، نمی‏توانی ، قرآن می‏گويد : هيچكس جز خدا از نهان‏
آگاه نيست . آن خداست كه می‏داند چه در رحم آفريده است " .
( محمد رسول خدا ، چنين ادعايی كه تو می‏كنی نكرد . آيا تو ادعا داری كه‏
بر همه جريانهای عالم آگاهی و می‏فهمی در چه ساعت خير و در چه ساعت شر
می‏رسد . پس اگر كسی به تو با اين علم كامل و اطلاع جامع اعتماد كند به‏
خدا نيازی ندارد ) .
بعد به مردم خطاب فرمود : " مبادا دنبال اين چيزها برويد ، اينها
منجر به كهانت و ادعای غيبگوئی می‏شود . كاهن هم رديف ساحر است و ساحر
هم رديف كافر كافر در آتش است " .
آنگاه رو به آسمان كرد و چند جمله دعا مبنی بر توكل و اعتماد به خدای‏
متعال خواند .
سپس رو كرد به ستاره شناس و فرمود :
" ما مخصوصا بر خلاف دستور تو عمل می‏كنيم و بدون درنگ همين الان حركت‏
می‏كنيم " .
فورا فرمان حركت داد و به طرف دشمن پيش رفت . در كمتر جهادی به قدر
آن جهاد ، پيروزی و موفقيت نصيب علی عليه السلام شده بوده

[ دو شنبه 10 بهمن 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید.امیدوارم لحظات خوبی را در این وبلاگ داشته باشید.
امکانات وب

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1508
بازدید دیروز : 1414
بازدید هفته : 9935
بازدید ماه : 19979
بازدید کل : 300457
تعداد مطالب : 4364
تعداد نظرات : 1580
تعداد آنلاین : 1

فروش بک لینکطراحی سایتعکس