عشقانه ها
سایت تفریحی فرهنگی مذهبی دانلود و...
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان عشقانه ها و آدرس ela86.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





پيوندهای روزانه

 عکس های دیدنی از حفظ تعادل باور نکردنی اجسام

h t 1 عکس های دیدنی از حفظ تعادل باور نکردنی اجسام

 

 


ادامه مطلب
[ دو شنبه 22 آبان 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

 تفاوت در خواندن دخترها و پسرها

[ شنبه 20 آبان 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

عـکس های نــــاز از کـوچـولـوهـای نــــاز 


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


ادامه مطلب
[ شنبه 20 آبان 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

 داستان آموزنده قهوه زندگی

چند دوست دوران دانشجویی که پس از فارغ التحصیلی هر یک شغل های مختلفی داشتند و در کار و زندگی خود نیز موفق بودند، پس از مدت ها با هم به دانشگاه سابق شان رفتند تا با استادشان دیداری تازه کنند.

آنها مشغول صحبت شده بودند و طبق معمول بیشتر حرف هایشان هم شکایت از زندگی بود. استادشان در حین صحبت آنها قهوه آماده می کرد. او قهوه جوش را روی میز گذاشت و از دانشجوها خواست که برای خود قهوه بریزند.

روی میز لیوان های متفاوتی قرار داشت; شیشه ای، پلاستیکی، چینی، بلور و لیوان های دیگر. وقتی همه دانشجوها قهوه هایشان را ریخته بودند و هر یک لیوانی در دست داشت، استاد مثل همیشه آرام و با مهربانی گفت…

بچه ها، ببینید؛ همه شما لیوان های ظریف و زیبا را انتخاب کردید و الان فقط لیوان های زمخت و ارزانقیمت روی میز مانده اند.

دانشجوها که از حرف های استاد شگفت زده شده بودند، ساکت بودند و استاد حرف هایش را به این ترتیب ادامه داد: «در حقیقت، چیزی که شما واقعا می خواستید قهوه بود و نه لیوان. اما لیوان های زیبا را انتخاب کردید و در عین حال نگاه تان به لیوان های دیگران هم بود. زندگی هم مانند قهوه است و شغل، حقوق و جایگاه اجتماعی ظرف آن است. این ظرف ها زندگی را تزیین می کنند اما کیفیت آن را تغییر نخواهند داد.

البته لیوان های متفاوت در علاقه شما به نوشیدن قهوه تاثیر خواهند گذاشت، اما اگر بیشتر توجه تان به لیوان باشد و چیزهای با ارزشی مانند کیفیت قهوه را فراموش کنید و از بوی آن لذت نبرید، معنی واقعی نوشیدن قهوه را هم از دست خواهید داد. پس، از حالا به بعد تلاش کنید نگاه تان را از لیوان بردارید و در حالیکه چشم هایتان را بسته اید، از نوشیدن قهوه لذت ببرید.»

[ پنج شنبه 18 آبان 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

چه فرقی میکند مهره سیاه باشم یا سفید
چشمانت با اولین حرکت ماتم میکند

.

.

.

.

تو آدم
من حوا
بیا جهانى دیگر آغاز کنیم
عشق بورز
دوستم داشته باش
تازه سیب چیده ام


ادامه مطلب
[ سه شنبه 16 آبان 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

برای چراغهای همسایه ات هم نور آرزو کن

بی شک حوالی ات روشنتر خواهد شد . . .

.

.

.

خاکستر سیگار :

امروز من خود را میسوزانم به خاطر تو

فردا تو خواهی سوخت به خاطر من . . .


ادامه مطلب
[ سه شنبه 16 آبان 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]
تصاویر منحصر به فردی از هنر سایه توسط هنرمندان خلاق بریتانیایی تیم نوبل و سو وبستر ایجاد شده است. آن ها نور را از میان انبوهی از زباله و اشیای مختلف عبور دادند و سایه هایی به شکل انسان و حیوانات مختلف به دست آوردند.

هر سایه

ادامه مطلب
[ سه شنبه 16 آبان 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

اونقدری که من بالش زیر سرمو تا صبح می چرخونم

اگه به جاش توربین بود می تونستم برق کل روستاها رو تامین کنم!

.

.

.

شما اگه دقت کنی همین کلمه “قرقروت” و یا”گوجه سبز”

یا حتی “لواشک ترش” و در بعضی مواقع هم “آب زرشک البالو” خودش…

ادامه جمله رو ول کن

آب دهنتو قورت بده بعد !


ادامه مطلب
[ سه شنبه 16 آبان 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

 شکار لحظه ها



ادامه مطلب
[ دو شنبه 8 آبان 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

گالـری تابـلوهای بـاب راس در آستـانه تـولدش

 

کمتر کسی است که تا اندازه ای به هنر نقاشی علاقمند باشد و نام باب نورمن راس، نقاش آمریکایی و مجری تلویزیون به گوشش نخورده باشد. او که متولد ۱۹۴۲ و درگذشت 1995 میلادی بود، با آرامش و شکیبایی‌ای که داشت، سازنده و مجری برجستهٔ برنامهٔ معروف تلویزیونی "لذت نقاشی" شد بطوریکه که این برنامه دوازده سال ادامه داشت و مارک تجاری باب راس برای کتابها و وسایل هنری اش موفقیت هایی را برایش به ارمغان آورد. وی زاده اورلاندو فلوریدا در امریکا بود. پس از ده سال کار در نیروی هوایی امریکا، به کار جنبی خود که نقاشی تجاری بود پرداخت و سبک عامه پسند موفقی را ارایه کرد، که نقاشی رنگ خیس روی خیس بود.

او در برنامه هایش به همه ثابت کرد که همه می توانند مانند او نقاشی بکشند! باب راس با شخصیت شکیبا و فروتن خود و با کلام شیوا و استفاده از استعاراتی مانند: "این ابر کوچولو داره اونجا شادی می کنه"، "شاد باشی کوه کوچولو" و ... قدم بقدم ما را با روح آرام و دیدگاه زیبای خود از زندگی آشنا می کند. او با گفتن "این مخلوقات کوچک خدا دارن اونجا برای خودشون زندگی می کنن" بما یاد آوری می کند که هر چیزی و هر کسی به دوست نیاز دارد، حتی یک بوته یا درخت. برنامه های تلویزیونی باب راس در ایران از سال 1380 در صدا و سیما آغاز به پخش شدند و در این مدت بینندگان بسیاری را با خود همراه کردند و عملا سطح هنر نقاشی ایران را بالا بردند. هر چند که باب در سن ۵۲ سالگی در گذشت اما می توان تصور کرد که او با همان موهایی که مانند برگهای یک درخت بر سر او سایه انداخته، آرام و با همان صدای آرام، به فرشتگان تعلیم نقاشی می دهد!

 

 


سایت گوگل در آستانه ی هفتادمین سال تولد باب راس لوگوی خود را به تصویری از او اختصاص داد. در ایران هم گرچه چند سالیست دیگر برنامه های این هنرمند توانا از تلویزیون پخش نمی شود اما کاراکتر او در قالب طنز برنامه خنده بازار هنوز هم یادآور شخصیت جالب و دوست داشتنی اوست ...


 

 

 

 

 
 
 


ادامه مطلب
[ دو شنبه 8 آبان 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

 همین که فهمید غـــــــــــم دارم آتش گرفت . . .
به خودت نگیر رفیق !!!!!
سیـــــــــــــ ــگارم را گفتم
.
.
.
هر جا که می بینم نوشته است :
” خواستن توانستن است ”
آتش می گیرم !
یعنی او نخواست که نشد ؟!


ادامه مطلب
[ شنبه 6 آبان 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

 

 

 زنـدگی واقـعی شخصیـت های کارتـونی دیـزنی 

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


ادامه مطلب
[ شنبه 6 آبان 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

 ماه گرفتگی میشود،

وقتی که میخوابی …
بیداری هایت هم،
شق القمر است …

.

.

.

یه زغال برمیدارم دورت خط میکشم و مینویسم:
این بی معرفت دنیای منه !


ادامه مطلب
[ پنج شنبه 4 آبان 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

تـماشای این تصاویـر دیـدنی را از دسـت ندهیـد




ادامه مطلب
[ چهار شنبه 3 آبان 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

 تصاویر ابتکار های جالب از افراد جالب

 


ادامه مطلب
[ سه شنبه 2 آبان 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

 

[ دو شنبه 1 آبان 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

 مي گويند: روزي مولانا ،شمس تبريزي را به خانه اش دعوت کرد.

شمس به خانه ي جلال الدين رومي رفت و پس از اين که وسائل پذيرايي ميزبانش را مشاهده کرد از او پرسيد: آيا براي من شراب فراهم نموده اي؟
مولانا حيرت زده پرسيد: مگر تو شراب خوارهستي؟!
شمس پاسخ داد: بلي.
مولانا: ولي من از اين موضوع اطلاع نداشتم!!
ـ حال که فهميدي براي من شراب مهيا کن.
ـ در اين موقع شب، شراب از کجا گير بياورم؟!
ـ به يکي از خدمتکارانت بگو برود و تهيه کند.
 - با اين کار آبرو و حيثيتم بين خدام از بين خواهد رفت.
 - پس خودت برو و شراب خريداري کن.
- در اين شهر همه مرا ميشناسند، چگونه به محله نصاري نشين بروم و شراب بخرم؟!
ـ اگر به من ارادت داري بايد وسيله راحتي مرا هم فراهم کني چون من شب ها بدون شراب نه ميتوانم غذا بخورم، نه صحبت کنم و نه بخوابم.
مولوي به دليل ارادتي که به شمس دارد خرقه اي به دوش مي اندازد، شيشه اي بزرگ زير آن پنهان ميکند و به سمت محله نصاري نشين راه مي افتد.
تا قبل از ورود او به محله مذکور کسي نسبت به مولوي کنجکاوي نميکرد اما همين که وارد آنجا شد مردم حيرت کردند و به تعقيب وي پرداختند.
آنها ديدند که مولوي داخل ميکده اي شد و شيشه اي شراب خريداري کرد و پس از پنهان نمودن آن از ميکده خارج شد.
هنوز از محله مسيحيان خارج نشده بود که گروهي از مسلمانان ساکن آنجا، در قفايش به راه افتادند و لحظه به لحظه بر تعدادشان افزوده شد تا اين که مولوي به جلوي مسجدي که خود امام جماعت آن بود و مردم همه روزه در آن به او اقتدا مي کردند رسيد.
در اين حال يکي از رقيبان مولوي که در جمعيت حضور داشت فرياد زد: "اي مردم! شيخ جلاالدين که هر روز هنگام نماز به او اقتدا ميکنيد به محله نصاري نشين رفته و شراب خريداري نموده است."
آن مرد اين را گفت و خرقه را از دوش مولوي کشيد. چشم مردم به شيشه افتاد
. مرد ادامه داد: "اين منافق که ادعاي زهد ميکند و به او اقتدا ميکنيد، اکنون شراب خريداري نموده و با خود به خانه ميبرد!"
سپس بر صورت جلاالدين رومي آب دهان انداخت و طوري بر سرش زد که دستار از سرش باز شد و بر گردنش افتاد.
زماني که مردم اين صحنه را ديدند و به ويژه زماني که مولوي را در حال انفعال و سکوت مشاهده نمودند يقين پيدا کردند که مولوي يک عمر آنها را با لباس زهد و تقواي دروغين فريب داده و درنتيجه خود را آماده کردند که به او حمله کنند و چه بسا به قتلش رسانند.
در اين هنگام شمس از راه رسيد و فرياد زد: "اي مردم بي حيا! شرم نميکنيد که به مردي متدين و فقيه تهمت شرابخواري ميزنيد، اين شيشه که ميبينيد حاوي سرکه است زيرا که هرروز با غذاي خود تناول ميکند "
رقيب مولوي فرياد زد: "اين سرکه نيست بلکه شراب است"
شمس در شيشه را باز کرد و در کف دست همه ي مردم از جمله آن رقيب قدري از محتويات شيشه ريخت و بر همگان ثابت شد که درون شيشه چيزي جز سرکه نيست.
رقيب مولوي بر سر خود کوبيد و خود را به پاي مولوي انداخت، ديگران هم دست هاي او را بوسيدند و متفرق شدند.
آنگاه مولوي از شمس پرسيد: براي چه امشب مرا دچار اين فاجعه نمودي و مجبورم کردي تا به آبرو و حيثيتم چوب حراج بزنم؟
شمس گفت: براي اين که بداني آنچه که به آن مينازي جز يک سراب نيست، تو فکر ميکردي که احترام يک مشت عوام براي تو سرمايه ايست ابدي، در حالي که خود ديدي، با تصور يک شيشه شراب همه ي آن از بين رفت و آب دهان به صورتت انداختند و بر فرقت کوبيدند و چه بسا تو را به قتل ميرساندند.
اين سرمايه ي تو همين بود که امشب ديدي و در يک لحظه بر باد رفت. پس به چيزي متکي باش که با مرور زمان و تغيير اوضاع از بين نرود.
[ دو شنبه 1 آبان 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

سـوژه هایی جـذاب از هنـر نـقاشی خیـابانی


باورکردنی نیست ولی تمامی این تصاویر فقط یک نقاشی سه بعدی در فضاهای باز یا بر کف خیابان است. نقاشی هایی که بعضا به صحنه های واقعی بی شباهت نیستند و هستند کسانیکه عکس العمل های شدیدی را در مواجهه با آنها از خود بروز می دهند. استفاده از این روش نقاشی در بسیاری از کشورها متداول است.


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


ادامه مطلب
[ دو شنبه 1 آبان 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

 زمانی که جلوی تلفن های عمومی صف می کشیدند

عشق ها با ارزشتر بود
از این روز ها که
پشت خطی ها صف می کشند…..!!

.

.

.

بــرایِ خــودم . . .مـَـردی شـُـده ام بــی صــدا گــریــه مــیــکــنــم ایــن روزهــا در ســکــوتِ ســرســخــتِ دنــیــا . . . مـُـواظــبــم بــاش . . . قــَـلــبـَـم . . . هـَـنــوز . . . زنــانــه مــی تــپــد . . . !!


ادامه مطلب
[ یک شنبه 30 مهر 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

 آزادی

زن سردش شد. چشم باز كرد. هنوز صبح نشده بود. شوهرش كنارش نخوابيده بود. از رخت‌خواب بيرون رفت.
باد پرده‌ها را آهسته و بي‌صدا تكان مي‌داد. پرده را كنار زد. خواست در بالكن را ببندد. بوي سيگار را حس كرد. 
به بالكن رفت. شوهرش را ديد. در بالكن روي زمين نشسته بود و سيگاري به لب داشت. سوز سرما زن را در 
خود فرو برد و او مچاله‌تر شد. شوهر اما به حال خود نبود. در اين بيست سالي كه با او زندگي مي‌كرد، مردش 
را چنين آشفته و غمگين نديده بود. كنارش نشست.
- چيزي شده؟ 
جوابي نشنيد. 
-با توام. سرد است بيا بريم تو. چرا پكري؟
باز پرسيد. اين بار مرد به او نگاهي كرد و بعد از مكثي گفت.
- مي‌داني فردا چه روزي است؟ 
-نه. يك روز مثل بقيه‌ي روزها. 
-بيست سال پيش يادت هست. 
مرد گفت. 
زن ادامه داد.
- تازه با هم آشنا شده بوديم. 
-مرد گفت: بله. 
سيگارش را روي زمين خاموش كرد و ادامه داد. 
-اما بيست سال پيش، پدرت به ماجراي من و تو پي برد. مرا خواست.
- آره، يادم هست، دو ساعتي با هم حرف زديد و تو تصميم گرفتي با من ازدواج كني.
- مي‌داني چه گفت؟ 
-نه. آنقدر از پيشنهاد ازدواجت شوكه شدم كه به هيچ چيز ديگري فكر نمي‌كردم.
مرد سيگار ديگري روشن كرد و گفت. 
-به من گفت يا دخترم را بگير يا كاري مي‌كنم كه بيست سال آب‌خنك بخوري؟
- و تو هم ترسيدي و با من ازدواج كردي؟ 
زن با خنده گفت. 
-اما پدرت قاضي شهر بود. حتما اين كار را مي‌كرد.
زن بلند شد.
گفت من سردم است مي‌روم تو. 
به مرد نگاهي كرد و پرسيد:
-حالا پشيماني؟
مرد گفت. نه.
زن ادامه نداد و داخل اتاق شد.
مرد زيرلب ادامه داد. فردا بيست سال تمام مي‌شد و من آزاد مي‌شدم. آزادِ آزاد
[ شنبه 29 مهر 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]
 عکس های بسیار زیبا و دیدنی قاره آفریقا و طبیعت زیبایش از نگاه بالا   

طبیعت آفریقا

ادامه مطلب
[ شنبه 29 مهر 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

 یه دنیا لطافت و زیبـایی تقدیـم به شما


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


ادامه مطلب
[ شنبه 29 مهر 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

 هیچوقت همسرتون رو به خاطر عیب هایی که داره سرزنش نکنید

چون اون بنده خدا

به خاطر همین عیب ها بوده که نتونسته از شما بهتر پیدا کنه !

.

.

.

عزیزم

خیلی وقته می خوام یه موضوعی رو بهت بگم

اما روم نمی شه…

من…

من عاشقت شده ام

با من ازدواج می کنی ؟

به نظرت این متن رو واسه اونی که دوستش دارم بفرستم خوبه؟

گفتم تو دختری، اخلاق دخترا رو بهتر می شناسی!


ادامه مطلب
[ جمعه 28 مهر 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

 ناتوان ترين آدميان، آناني هستند که نيروي بدني خويش را به رخ ديگران مي کشند . . .

.

.

.

صدها راه براي پند و اندرز دادن وجود دارد اما بيشتر بدترين گونه آن ،

که همان رو راست گفتن است را برمي گزينيم . . .


ادامه مطلب
[ جمعه 28 مهر 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

 در غمگين ترين لحظات زندگيم شادم که کسي نميداند که چقدر غمگينم . . .

.

.

.

زندگي چيدن سيبي است که بايد چيد و رفت / زندگي تکرار پائيز است بايد ديد و رفت . . .


ادامه مطلب
[ جمعه 28 مهر 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

اینترنت اینجا زندگی می‌کند + تصاویر

خبرگزاری فارس: فقط کمی اغراق کرده‌ایم اگر بگوییم که اینترنت اینجا بین این سیم‌ها و لوله های رنگارنگ زندگی می‌کند.

 

 

خبرگزاری فارس: اینترنت اینجا زندگی می‌کند + تصاویر
 

 

«کنیه ژو»ی عکاس فرصت این را داشته که به قلب یکی از محافظت شده‌ ترین «دیتا سنتر» های دنیا برود، جایی که می‌توان گفت اینترنت در آنجا زندگی می‌کند.

 

تصاویری که در ادامه مطلب می‌بینید مربوط به «دیتا سنتر» شرکت گوگل است، در بین این لوله‌ها و سیم‌های رنگارنگ و نور چراق‌ها روزانه میلیون ایمیل، جستجوی اینترنت دانلود اطلاعات و ... انجام می‌ش

 


ادامه مطلب
[ جمعه 28 مهر 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

 این سایت خیلی باحاله فقط کافیه پرده سیاه رو اروم
روی تصویر حرکت بدید بعد می بنید چی میشه

ورود به سایت

[ پنج شنبه 27 مهر 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

 نشان لیاقت عشق

فرمانروایی که می کوشید تا مرزهای جنوبی کشورش را گسترش دهد ، با مقاومت های سرداری محلی مواجه شد و مزاحمت های سردار به حدی رسید که خشم فرمانروا را بر انگیخت و بنابراین او تعداد زیادی سرباز را مامور دستگیری سردار کرد. عاقبت سردار و همسرش به اسارت نیروهای فرمانروا درآمدند و برای محاکمه و مجازات به پایتخت فرستاده شدند.
فرمانروا با دیدن قیافه سردار جنگاور تحت تاثیر قرار گرفت و از او پرسید : ای سردار ، اگر من از گناهت بگذرم و آزادت کنم ، چه می کنی؟
سردار پاسخ داد : ای فرمانروا ، اگر از من بگذری به وطنم باز خواهم گشت و تا آخر عمر فرمانبردار تو خواهم بود.
فرمانروا پرسید: و اگر از جان همسرت در گذرم ، آنگاه چه خواهی کرد؟
سردار گفت : آنوقت جانم را فدایت خواهم کرد!
فرمانروا از پاسخی که شنید آنچنان تکان خورد که نه تنها سردار و همسرش را بخشید بلکه او را به عنوان استاندار سرزمین جنوبی انتخاب کرد.
سردار هنگام بازگشت از همسرش پرسید : آیا دیدی سرسرای کاخ فرمانروا چقدر زیبا بود ؟ دقت کردی صندلی فرمانروا از طلای ناب ساخته شده بود؟
همسر سردار گفت : راستش را بخواهی ، من به هیچ چیزی توجه نکردم . سردار با تعجب پرسید : پس حواست کجا بود؟
همسرش در حالی که به چشمان سردار نگاه می کرد به او گفت: تمام حواسم به تو بود. به چهره مردی نگاه می کردم که گفت حاضر است به خاطر من جانش را فدا کند!
[ پنج شنبه 27 مهر 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

 همیشه خانم ها به امر شریف «شرط و شروط تعیین کردن» مشغولن.
ولی حالا وقتشه که ما مردها هم تکلیف خودمون رو روشن کنیم…
خانوما توجه کنن: اینها قانون های ما هستن؛
توجه بفرمایید که همه قانون ها شماره «۱» هستن!
۱. با شما خرید کردن ورزش نیست. ما هم دوست نداریم فکر کنیم که هست!
۱. گریه کردن یعنی باج خواستن!
۱.هر چیزی که می خواهید درست بگید. بذارید درست روشنتون کنیم؛ با گوشه زدن به جایی نمی رسین. با کنایه زدن به جایی نمی رسین. با حرفای مبهم
به جایی نمی رسین. صاف و پوست کنده بگین چه چتونه بابا!
۱. هیچ اشکالی نداره اگه سوال های ما رو با «بله» و «خیر» جواب بدین. خیلی هم خوشحال میشیم!
۱. بی زحمت فقط وقتی مشکلتون رو پیش ما بیارین که بخواهین ما حلش کنیم. ما فقط مشکل حل کردن بلدیم. اگه همدردی می خواهید برید پیش بقیه
خانم ها!
۱. اگه برای ۱۷ ماه متوالی سردرد دارید، یه چیزیتون میشه. خودتونو به دکتر نشون بدین!
۱. چیزایی که۶ ماه پیش گفتیم رو توی دعوای امروز علیه خودمون
استفاده نکنین. اصلاً می دونین چیه؟ ما فقط حرفای هفته پیش یادمونه!
۱. اگه فکر می کنین چاقین خب حتماً هستین دیگه. چرا باز می پرسین؟!
۱. اگه از حرف ما ۲ تا برداشت می کنین و یکیش شما رو عصبانی یا غمگین می کنه، پس منظور ما این یکی نبوده، اون یکی بوده!
۱. یا از ما بخواهید یه کاری براتون بکنیم، یا بهمون بگید چطوری باید انجامش بدیم. نه هر دو تاش با هم! اصلاً اگه شما بهتر می دونید که چطور باید انجام
بشه، چرا خودتون انجام نمی دین؟!
۱. اگه خیلی احساس میکنین که حتماً باید یه حرفی رو بزنین، حداقل تا آگهی بازرگانی تلویزیون صبر کنین. نه وسط فیلم!
۱. کریستف کلمب از کسی آدرس نپرسید. ما هم نمی پرسیم!
۱. ما مردا فقط اسم۶ تا رنگ رو بلدیم!
۱. اگه ما پرسیدیم «چته؟» و شما گفتین «هیچی»، ما هم فرض می کنیم چیزیتون نیست. البته میدونیم که یه چیزیتون هست، ولی به دردسرش نمی ارزه!
۱. اگه یه چیزی میگین ولی نمی خواهین جوابشو بشنوین، پس ما هم یه جوابی می دیم که نخواهید بشنوید!
۱. وقتی می خواهیم با هم بریم بیرون، هر چی که بپوشین خوبه. به جون خودمون راست می گیم!
۱. لباساتون کافیه!
۱. کفشاتون هم خیلی زیاده!
۱. اندام ما خیلی هم متناسبه. خپل هم خیلی خوبه!
۱. خانمای محترم، از اینکه این مطلب رو خوندین متشکریم. اگرقراره امشب بیرون از خانه بخوابیم اصلاً نگران نباشین. بیرون خوابیدن برای مردا مثل پیک نیکه!

[ چهار شنبه 26 مهر 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]

 دیگه کم کم هوا داره سرد میشه
ازدست دعوا با بابامون سر کولر راحت میشیم
اما باید خودمونو واسه مسابقات کم و زیاد کردن بخاری آماده کنیم !
.
.
.
خلاصه ی شرایط و ضوابط گارانتی اجناس در ایران
به هر دلیلی اگر خراب بشود شامل گارانتی نمی شود !


ادامه مطلب
[ چهار شنبه 26 مهر 1391برچسب:, ] [ ] [ ali ]
صفحه قبل 1 ... 4 5 6 7 8 ... 24 صفحه بعد
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید.امیدوارم لحظات خوبی را در این وبلاگ داشته باشید.
امکانات وب

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 213
بازدید دیروز : 3945
بازدید هفته : 213
بازدید ماه : 20522
بازدید کل : 415622
تعداد مطالب : 4364
تعداد نظرات : 1580
تعداد آنلاین : 1

فروش بک لینکطراحی سایتعکس