|
بیا امشب دمی با من کنار بسترم بنشین
من از عشق تو میسوزم تو با خاکسترم بنشین
به اشک چشم و خون دل تو را من آرزو دارم
بیا همچون غبار غم به چشمان ترم بنشین
مرا گفتی که می آیم تو را باور نمی کردم
در این غم خانه هستی به باغ باورم بنشین
به حاتم خانه چشمم اگر دیدی غمی پنهان
قدم بردار از آن چشم و به چشم دیگرم بنشین
به جانم آتش عشقت ببین امشب چه می سازد
مرا دیدی اگر بی جان کنار پیکرم بنشین
زه آه آتش افروزم پیاپی شعله می بارد
بیا آب محبت شو به روی افکرم بنشین
مرا رسوا چو مجنون بیابان گرد می خواهی
مکن ای نازنین دیگر از این رسوا ترم بنشین

[ شنبه 19 فروردين 1391برچسب: , ] [ ] [ ali ]
ای آنکه زنده از نفس توست جان من
آن دم که با توام، همه عالم ازان من
آن دم که با توام پرم از شعر و از شراب
میریزد آبشار غزل از زبان من
آن دم که با توام، سبکم مثل ابرها
سیمرغ کی رسد به بلندآسمان من
بنگر طلوع خندهی خورشید بر لبم
زان روشنی که کاشتی ای باغبان من!
با تو سخن ز مهر تو گفتن چه حاجت است؟
خود خواندهای به گوش من این، مهربان من

[ شنبه 19 فروردين 1391برچسب: , ] [ ] [ ali ]
خوشا شب نشستن به پهلوی تو
تـــماشای پـــرواز گـــــیسوی تو
خوشا با تــو سرگرم صحبت شدن
وســـجده به محـــراب ابـــروی تو
خوشا در نگاه تو چون می خـــراب
خوشا نـــازنین چشم نــــازوی تو
دو چـــشم پـــر از کهربای خموش
که نـــاگه مرا میکشد ســـوی تو
خوشا بـــازی دســـت اعـــجاز گر
که گـــل چیند از بــــاغ جادوی تو
بیا پــــــر شوم از تو تا پــــر شود
ســــکوت زمین از هــــیاهوی تو

[ پنج شنبه 17 فروردين 1391برچسب: , ] [ ] [ ali ]
جرم من چیست که شیدای نگاهت شده ام
آن قدر واله که انگشت نمایت شده ام
جرم من چیست که در کلبه تنهایی خویش
زاهد گوشه محراب لبانت شده ام
آخر ای اختر تابنده به دامان سپهر
جرم من چیست که رسوای زمانت شده ام
آمدی ساده نشستی به گلیم دل من
جرم من چیست که معشوق نوازت شده ام
ای که از شور جوانی خودت سرمستی
ساغری نوش که ساقی شرابت شده ام
آمدی ساده نشستی و چو طوفان رفتی
هیچ انگار ندیدی که خرابت شده ام
رفتی و بی خبر از خویش نمودی ما را
لحظه ای چند نظر کن نگرانت شده ام
ای که از حال دل من خبری نیست تو را
با خبر باش که من چشم به راهت شده ام

[ پنج شنبه 17 فروردين 1391برچسب: , ] [ ] [ ali ]
زيبايي ام را پاياني نيست
وقتي كه در چشمان تو به خواب مي روم
و هراس كودكانه ام را از يا د مي برم
در عطري كه از تو بر سينه دارم
چه بي پروا دوستت دارم
و چه بي نشان تو را گم ميكنم
وقتي كه دروغ ميگويم

[ پنج شنبه 17 فروردين 1391برچسب: , ] [ ] [ ali ]
سوختم ، بزن باران شايد تو خاموشم كني
شايد سوزش اين زخم ها امشب كم كني
آه باران ، من سراپاي وجودم آتش است
بزن باران بزن شايد تو خاموشم كني

[ پنج شنبه 17 فروردين 1391برچسب: , ] [ ] [ ali ]
امشب به خاطر ِ غزلِ آخرم بخند
امشب كه از هميشه شاعرترم بخند
تا پُر شود نگاهِ من از رنگِ زندگي
تا حس ِ بودنت بشود باورم بخند
بالنده شو، هر آينه، ققنوس ِ كوچكم
خوش حال باش و بر تل ِ خاكسترم بخند
زيبا! شكوفه هاي شِكَر خنده هات را
هر قدر هم گران بدهي، مي خرم، بخند
گفتي كلاغ پَر، همه پَر و به خاطرت
تا ارتفاع ِ پستِ قفس مي پرم بخند
امشب به خاطر ِ دل غميگن ِ مادرت
زيبای من، گلم، غزلم، دخترم، بخند

[ چهار شنبه 16 فروردين 1391برچسب: , ] [ ] [ ali ]
بی تو انگار که این پنجره ها دیوارند
بازبا من سرلجبازی دیگر دارند
هرچه درچارطرف مینگرم میبینم
درودیوار هم ازهرم تنم تب دارند
التهاب وعطش ودردخودت میدانی
روزگاریست که برشانه من آوارند
مگذار ای گل من بازدراین دردآباد
برسر عاطفه ام پای ستم بگذارند
خوب من کاش ازاین فاصله حس میکردی
لحظه هایم همه ازعطرتنت سرشارند
آرزوم است که می آمدی ودستانت
ازمیان من وتوفاصله رابردارند

[ چهار شنبه 16 فروردين 1391برچسب: , ] [ ] [ ali ]
مي زند باران به شيشه شيشه اما سرد و سنگين
بي تفاوت.سرد و خاموش شايد از يک غصه غمگين
شيشه در اوج سپیدي خسته از دلواپسي ها
من نشسته گنگ و مبهم مي رسم تا عمق رويا
آسمان همچو دل من خيس خيس از بي وفايي
بر لبم نام تو دارم اي بهار من کجايي؟
تا به کي چون شيشه ماندن در نگاه قاب تقدير
من همه ميل رسيدن دل ولي بسته به زنجير
آمدم تا چشمهايت در دلم عشقي بکارد
تو ولي گفتي که برگرد شيشه احساسي ندارد
مي زند باران هنوز ..آه اين چنين غم در دل کيست؟؟
دست من بر شيشه لغزيد شيشه هم با بغض بگريست...

[ چهار شنبه 16 فروردين 1391برچسب: , ] [ ] [ ali ]
باز دیشب دل دیوانه من
داشت با من سر جنگی که مپرس
گفتم: ای دل، به خدا می دهمت
گوشمالی قشنگی که مپرس
اهل ده گر بفهمند بد است
می خورد نام ننگی که مپرس
شهد عیش من و تو خواهد شد
بعد از آن زهرو شرنگی که مپرس
اخوان ثالث

[ چهار شنبه 16 فروردين 1391برچسب: , ] [ ] [ ali ]
چه اشتباه قشنگی ترا پناه میدهم
دو چشم پر شررت را به قلب راه می دهم
چه حادثه ای شده ای تو در این هوای زمستان
بدون دست تو دیگر صدای اه می دهم
و خرد میکنم اینک صدای فاصله ها را
و از تنفس بویت به خود گناه می دهم
نشانیت که همانست تو آشیانه صبحی
شباهت رخ و رویت به ماه قرض می دهم
و حبس کرده ام اری درون سینه فضایت
فقط به بیت وجودت چنین نگاه می دهم

[ سه شنبه 15 فروردين 1391برچسب: , ] [ ] [ ali ]
دیگر نه تیغ تو ، نه من و زخم کاری ام
من از تمام خاطره های بد عاری ام
آماده ام که باز تو را عاشقت کنم،
لطفا نخواه باز مرا باز داری ام!
آخر به جز حضور تو هرگز کسی مرا
آرام تر نمی کندم وقت زاری ام
( هیچ از تو انتظار تسلی نمی رود،
تنها « بمان» کنار من و شرمساری ام!)
با این که هیچ وقت نگفتی که عاشقی
هر لحظه، مثل عشق، می آیی به یاری ام
این بار آخر است که اخطار می کنم:
« بی دست و پا نباش، بگو دوست داری ام!»
.jpg)
[ سه شنبه 15 فروردين 1391برچسب: , ] [ ] [ ali ]
بوی غربت میدهم اما غریبه نیستم
اگر چه می دانی که در غریبی زیستم
مثل رودی بستر این خاک طی کرده ام
تا بفهمم عاقبت در جستجوی کیستم
روبروی آینه شب تا سحر غم می خورم
تا بفهمم عاقبت سایه ی گم گشته ی کیستم
اگر چون کبک می خوانم اگر چون کوه خاموشم
صدای توست در فکرم خیال توست در ذهنم

[ سه شنبه 15 فروردين 1391برچسب: , ] [ ] [ ali ]
چرا تو ای شکسته دل خدا خدا نمی کنی
خدای چاره ساز را چرا صدا نمی کنی
به هر لب دعای تو فرشته بوسه می زند
برای درد بی دوا چرا دعا نمی کنی
به قطره قطره اشک تو خدا نظاره می کند
به وقت گریه ها چرا خدا خدا نمی کنی
سحر زباغ ناله ها گل مراد می دمد
به نیمه شب چرا لبی به ناله وا نمی کنی
دل تو مانده در قفس جدا ز آشیان خود
پرنده اسیر را چرا رها نمی کنی
ز اشک نقره فام خود به کیمیای نیمه شب
مس سیاه قلب را چرا طلا نمی کنی
.jpg)
[ سه شنبه 15 فروردين 1391برچسب: , ] [ ] [ ali ]
یک شعر با ردیفِ تو، تنها برای تو
تنها برای پاکی ِ بی ادعایِ تو
حالا درست مصرع ِ سوم تویی و من
با یک سبد ترانه، پُر از خنده های تو
آن سو کنار پنجره گل می دهد هنوز
گلدانِ شمعدانی ِ من در هوای تو
وقتی عبور می کنی از آسمانِ شب
گویی ستاره می چکد از ردِّ پای تو
باید حروف شاعری ام را رفو کنم
شاید شبیهِ شعر شَوَم با صدای تو
باید که هفت بار طوافت کنم و باز
ایمان بیاورم به خودم و خدای تو

[ یک شنبه 13 فروردين 1391برچسب: , ] [ ] [ ali ]
هر چه با ما امروز و فردا می کنی!
بیشتر دل را به خود مشتاق و شیدا می کنی
ترجمان متن چشمان تو
کاری ساده نیست
خود بگو در عشق؛
چشمت را چه معنا می کنی؟
داستان حزن چشمانت معمایی است سخت!
کی برایم حل این رمز و معما می کنی؟ ....

[ یک شنبه 13 فروردين 1391برچسب: , ] [ ] [ ali ]
به که گویم که تو منزلگه چشمان منی
به که گویم تو نوازشگر دستان منی
به چه سازی بسرایم دل تنهای تو را
به که گویم که تو آهنگ دل و جان منی
گر چه پاییز نشد همدم و همسایه ی من
به که گویم که تو باران زمستان منی
همه رفتند از این شهر و دلم تنها ماند
به که گویم که عمریست تو مهمان منی
گر چه خورشید سفر کرده ز کاشانه ی ما
به که گویم که تو عمری مه تابان منی

[ یک شنبه 13 فروردين 1391برچسب: , ] [ ] [ ali ]
رفتیم و کس نگفت ز یاران که یار کو؟
آن رفته ی شکسته دل بی قرار کو؟
چون روزگار غم که رود رفته ایم و یار
حق بود اگر نگفت که آن روزگار کو؟
چون می روم به بستر خود می کشد خروش
هر ذرّه ی تنم به نیازی که یار کو؟
آرید خنجری که مرا سینه خسته شد
از بس که دل تپید که راه فرار کو؟
آن شعله ی نگاه پر از آرزو چه شد؟
وان بوسه های گرم فزون از شمار کو؟
آن سینه یی که جای سرم بود از چه نیست؟
آن دست شوق و آن نَفَس پُر شرار کو،
رو کرد نوبهار و به هر جا گلی شکفت
در من دلی که بشکفد از نوبهار کو؟
گفتی که اختیار کنم ترک یاد او
خوش گفته ای ولیک بگو اختیار کو؟

[ یک شنبه 13 فروردين 1391برچسب: , ] [ ] [ ali ]
ای آشنا چه شد که تو بیگانه خو شدی؟
با مهرپیشگان ز چه رو کینه جو شدی؟
ما همچو غنچه یک دل و یک روی مانده ایم
با ما چرا چو لاله دو رنگ و دو رو شدی؟
نزدیک تر زجان به تنم بودی ای دریغ
رفتی به قهر و دورتر از آرزو شدی
ای گل که لاف حسن زدی پیش آفتاب!
خشکید شبنم تو و بی آبرو شدی
ای چهره از غبار غمی زنگ داشتی
اشکی فشاند چشم من و، شست و شو شدی
از گریه همچو غنچه گره در گلوی ماست
تا همچو گل به بزم کسان خنده رو شدی.
سیمین! چه روزها که چو گرداب، در فراق
پیچیدی از ملالت و در خود فرو شدی!

[ شنبه 12 فروردين 1391برچسب: , ] [ ] [ ali ]
يارا به تو نصيحت كه قدر عشق بداني
گر نكته دان عشقي اين دفترم بخواني
عاشق اگرشدی تو از دل به سوي يارت
آسان شود كه در وصل حق است راه گشايت
در وصل از تو خواهم از ميكده گذر كن
چون مي نبود در آن بر ساقيش نظر كن
در چشم دلفريبش يا كه به پيچ زلفش
باشد نشاني از حق كه او آفريدش
مي نيزكه خودش است عامل براي مستي
مست از نگاه او است مست خداي هستي
در عشق خاكي خود پايبند باش و يكرنگ
تا اين شكوه عشقش بيني در اين دل تنگ
دائم به خودنگويي كين عشق جنس خاك است
چون عشق خاكي تو آغاز عشق پاك است
عشقت به سينه و دل پنهان مدار اي دوست
چون عشق همچو آتش در مجمر دل توست
اين را بدان كه عاشق رسوا دراين جهان است
رسوايی در ره عشق بد عهدی زمان است
اي دل زعاشقی تو رسوای عالمم كن
يارب بگير تن را بيرون زآدمم كن.

[ شنبه 12 فروردين 1391برچسب: , ] [ ] [ ali ]
بی قراری ناتوانم می کند
در کنار غربتی غمگین و تلخ
درد را هم آشیانم می کند
گونه هایم خیس شبنم می شوند
آتشی از درد می سوزد مرا
زیر باران شعله ورتر می شوم
این تب شبگرد می سوزد دلم
می زنم فریاد تا شاید کسی
دردهای خفته ام باور کند
نیست آرامش ولی باید که دل
گونه ای تنهایی اش را سر کند

[ شنبه 12 فروردين 1391برچسب: , ] [ ] [ ali ]
براي او که معناي خدا را خوب مي فهميد
همان عاشق ترين زيبا که ما را خوب مي فهميد
سلامي که تمام غصه ها را با خودش مي برد
و لبخندي که عشق آشنا را خوب مي فهميد
کنار ساحلي بي انتها در ابتداي خويش
به استقبال چشمي که خدا را خوب مي فهميد
شبي آهسته مي خواندم براي روح تنهايم
سرودي که غم بي انتها را خوب مي فهميد
تمام سرنوشتم اشک هايي شد که آن شب ها
صداي گريه هاي بي صدا را خوب مي فهميد

[ شنبه 12 فروردين 1391برچسب: , ] [ ] [ ali ]
وقتی که حرف من نبود....کدوم صدا در تو نشست ؟
کدوم ستاره پر کشید...تو چشمای تو نطفه بست ؟
غریبه ای اما دلم برای تو پر میزنه...
برای پیدا کردنت به هر شبی سر میزنه...
ای غریبه خوش اومدی به جشن ساده ی تنم...
بیا که من به گریه هام یه رنگ تازه میزنم...

[ جمعه 11 فروردين 1391برچسب: , ] [ ] [ ali ]
با من امشب چيزى از رفتن نگو
نه نگو ، از اين سـفر با من نگو
من به پايان ميرسـم از كوچ تو
با من از آغاز اين مردن نـــگو
كاش ميشدلحظه ها راپس گرفت
كاش ميشد از تو بود و با تو بود
كاش ميشد در تو گم شد از همه
كاش ميشد تا هميشه با تو بود
كاش فردا را كسى پنهان كند
لحظه را در لحظه سرگردان كند
كاش ساعت را بميراند به خواب
ماه را بر شـــاخه آويزان كنــد
ميروى تا قصه راغمنامه تدفين گل
ميروى تا واژه را باران خاكستر كنى
ثانيه تا ثانيه پلواره ويران شدن
ميروى تابخشى ازجان مراپرپر كنى
با من امشــب چيزى از رفتن نگو
نه نگو ، از اين سفر با من نگو
من به پايان ميرسم از كوچ تو
با من از آغاز اين مردن نگو !

[ جمعه 11 فروردين 1391برچسب: , ] [ ] [ ali ]
قایق گمشده در دریایم
دور از ساحل تو تنهایم
به دل آینه ام جلوه ببخش
روز و شب را پری زیبایم!
پرتو ماه نگاهت شده است
روشنی بخش همه،شبهایم
زندگانی مرا شمس تویی
بی تو چون نی - نی مولانایم
حافظ کل غزلهای منی
شعر چشمان تو را نیمایم
خنده ات اوج بهشتم، هرچند-
هست در قعر جهنم جایم
بارها خواستم، آدم نشدم
سعی بیهوده نکن حوایم

[ جمعه 11 فروردين 1391برچسب: , ] [ ] [ ali ]
هميشه همينطور است....
يکي مي ماند
تا روزها و گريه را حساب کند
يکي مي رود
تا در قلبت بماند تا ابد....
اشک هايت را پشت پايش بريزي
رسم روياها همين است.....
که تنها بماني با اندوه خويش
روزها و گريه ها را
به آسمان خالي ات سنجاق کني
بايد باور کني که بر نمي گردد....
که بگويي چقدر شب ها سر بي شام گذاشته اي
تا بتواني هر صبح
با يک شاخه گل ارزان
منتظرش بماني....

[ جمعه 11 فروردين 1391برچسب: , ] [ ] [ ali ]
لبخندتان چگونه در این حد ملیح شد
هر واژه ای که بر لبت آمد فصیح شد
عیبی نداشت عاشق و شیدا شدن ولی
حالا که نوبتم شده دیگر قبیح شد
بر دوش من صلیب نهادند و باز هم
شهرت برای حضرت عیسی مسیح شد
هر حرف عاشقانه به لفافه گفته شد
اما تمام طعنه زدن ها صریح شد
در امتحان عشق تو صد بار رد شدم
آخر همیشه برگه ی من بد صحیح شد !
.jpg)
[ پنج شنبه 10 فروردين 1391برچسب: , ] [ ] [ ali ]
مرا بازیچه ی خود ساخت چون موسی که دریا را
فراموشش نخواهم کرد چون دریا که موسی را
نسیم مست وقتی بوی گل می داد حس کردم
که این دیوانه پرپر می کند یک روز گل ها را
خیانت قصه ی تلخی است اما از که می نالم؟
خودم پرورده بودم در حواریون یهودا را
خیانت غیرت عشق است وقتی وصل ممکن نیست
چه آسان ننگ می خوانند نیرنگ زلیخا را
کسی را تاب دیدار سر زلف پریشان نیست
چرا آشفته می خواهی خدایا خاطر ما را؟!
نمی دانم چه نفرینی گریبانگیر مجنون است
که وحشی می کند چشمانش آهوهای صحرا را!
چه خواهد کرد با ما عشق؟! پرسیدیم و خندیدی
فقط با پاسخت پیچیده تر کردی معما را"
.jpg)
[ پنج شنبه 10 فروردين 1391برچسب: , ] [ ] [ ali ]
برای دلتنگی بهانه نمی آورم
قضاوت با خودت ,
دلم اندازه یک دنیاست ...
اما
یک دنیا غم در دلم جا گرفته است
به همین سادگی ...

[ پنج شنبه 10 فروردين 1391برچسب: , ] [ ] [ ali ]
فتاده روي موجي سرد و خاموش
به گاه مرگ زيبــــــا قوي دريا
جـــــــدا افتاده تنهـــــــا و پريشان
به قلب کوچکش انبوه غمهـــا
در آن دم بــا نگاهي تلخ و کمرنگ
به سوي گنبد مينا نظر کـــــرد
به ياد لـــــــحظه هاي خوب پرواز
ز غم سر را نهان در زير پر کرد
کنون اين قوي زيبـــــا دلشکسته
ز پا افتاده و غمگـــين نشسته
دگــــــــــــر جايي در آن بالا ندارد
اميد از خود دل از دنيا گسسته
نمـــــيداند کسي در گـردش چرخ
چه بازيها که دارد دست تقديـر
بلند آواز مـــــــــــــــــــرغ آسمانها
دل افسرده غمين افتاده در زير
در آنجـــا مرغک زيبــــــــــاي دريا
شده تنـــها که تنهــــايي بميرد
رسيده وقت مـردن آه و افسـوس
که قو در اوج زيبـــــــايي بميرد

[ پنج شنبه 10 فروردين 1391برچسب: , ] [ ] [ ali ]
صفحه قبل 1 ... 9 10 11 12 13 ... 21 صفحه بعد
.:
Weblog Themes By
Iran Skin :.
|
|