تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
عشقانه ها و آدرس
ela86.com لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.
یک روز پیامبر از اطرافیانشان پرسیدند: اگر در خانه شما نهری باشد و هر روز پنج بار خود را در آن بشویید، آیا بدن شما هیچ وقت کثیف می شود؟ مردم گفتند: نه یا رسول اللّه . پیامبر فرمود: نماز مثل همان نهر جاری است و هر گاه کسی نماز بخواند،از گناه پاک می شود.
گروهبان وحید جمشیدی سرباز 24 ساله نیروی زمینی ارتش که برای مرخصی میخواست بره خونشون تو شمال، تو راه شاهد تصادف مهیب 2 خودرو شد و برای نجات 3 سرنشین که در اتاقک محبوس شده بودند رفت. در حالی که هر لحظه امکان انفجار ماشین داشت وحید بدون درنگ به کمک آنها رفت. در حین بردن نفر سوم به حاشیه اتوبان یک پراید با سرعت زیاد به او برخورد میکند.در این حادثه از ناحیه نخاع مهره های گردن و پای چپ دچار شگستگی و مصدومیت شد و بعد از سپری 1 ماه بحرانی در نهایت فوت کرد!
یاصاحب الزمان(عج) ای آشنا که بزرگیه نامت راهیچ کس درک نمیکند. امروز جایی خوانده ام ((کاش نامت باران بود،آنوقت تمام مردم دیار من برای آمدنت دعای باران سر میدادند)) سخت دلم شکست،وازخجالت سرخ شدم که چگونه نشسته ایم وفقط میگوییم خداکند که بیایی.فقط همین. درحالی که این ما هستیم که باید تورابیاوریم دریابمان که از عطشت به هرسرابی پناه میبریم...!!!
کس را چه زور و زهره که وصف علی کند؟ جبار در مناقب او گفته: «هل اتی» زورآزمای قلعه خیبر که بند او در یکدگر شکست به بازوی لافتی مردی که در مصاف، زره پیش بسته بود تا پیش دشمنان ندهد پشت بر غزا شیر خدای و صفدر میدان و بحر جود جانبخش در نماز و جهانسوز در وغا دیباچة مروت و سلطان معرفت لشکرکش فتوت و سردار اتقیا فردا که هر کسی به شفیعی زنند دست ماییم و دست و دامن معصوم مرتضی یا رب، به نسل طاهر اولاد فاطمه یا رب، به خون پاک شهیدان کربلا دلهای خسته را به کرم مرهمی فرست ای نام اعظمت درِ گنجینة شفا
"میلتون اریکسون" که مبتکر روش درمانی جدیدی است و بر هزاران پزشک در ایالات متحده تاثیر گذاشته است وقتی دوازده ساله بود، دچار فلج اطفال شد. ده ماه بعد، شنید که پزشکی به پدر و مادرش گفت: پسرتان شب را تا صبح دوام نمی آورد. اریکسون صدای گریه مادرش را شنید. فکر کرد: که اگر شب را دوام بیاورم، مادرم این طور زجر نکشد. و تصمیم گرفت تا سپده دم روز بعد نخوابد. وقتی خورشید بالا آمد. به طرف مادرش فریاد زد آهای، من هنوز زنده ام! چنان شادی عظیمی در خانه درگرفت که تصمیم گرفت همیشه تمام تلاش اش را بکند که یک شب دیگر درد و رنج خانواده اش را عقب بیندازد. اریکسون در سال 1990، در 75 سالگی درگذشت، و از خود چندین کتاب مهم درباره ظرفیت عظیم انسان برای غلبه بر محدودیت هایش، به جای گذاشت.
چند وقت پیش یه خبرنگار از بهترین دروازه بانه جهان یه همچین سوالی میپرسه:
با دستکشهای جدیدت دوست داری جلوی چه چیزهایی رو بگیری؟
میدونید کاپیتان چی جواب میده؟! تنها چیزی که فکرشو نمی کنید: فقر،تبعیض،نژادپرستی،جنگ...هرچیزی که ممکنه یه کسی رو آزار بده ولی خب این دستها فقط ماله یه دروازه بانه و دستهای خدا نیست.
من اصحاب (راستين ) رسول خدا(ص)راديدم.آنان پيشانى و گونه هاى صورتشان را در پيشگاه خدا برخاك مى ساييدند،با ياد معاد چنان ناآرام بودند كه گويا بر روى آتش ايستاده اند و اگرنام خدا برده ميشد،چنان مى گريستند كه گريبانهاى آنان تر مى شد، ازكيفرى كه ازآن بيم داشتند، وبراى پاداشى كه به آن اميدوار بودند. خطبه97 نهج البلاغه
سوپراستار سينماي ايران سرطان را شكست داد "ابوالفضل پورعرب"امروز اعلام کرد پس از مدتها دست و پنجه نرم كردن با بيماري سرطان اكنون خبر از بهبودي وضعيت جسماني خود و شكست دادن سرطان ميدهد.آخرين عمل خود را با موفقيت انجام دادهام و وضعيتم رو به بهبودي است.اكنون در دوران نقاهت به سر ميبرم و هر روز نيز وضعيت جسماني ام رو به بهبودي بيشتر ميرود و اميدوارم به زودي سلامتي كامل را به دست آورم.
پ ن: ما هم برای این هنرمند خوب کشورمان آرزوی سلامتی داریم.
در ضلع شرقی مسجد جامع بازار تهران غذا فروشی داشت. مرحوم حاج میرزا احمد عابد نهاوندی معروف به« مرشد چلویی» روی تابلوی بالای دخل مغازه اش نوشته شده بود:« نسیه و وجه دستی داده می شود، حتی به جنابعالی به قدر قوه» مرحوم مرشد در جلوی آشپزخانه ای که ایستاده بود، گفته بود کسانی که می خواهند غذا بیرون ببرند، هدایت کنید تا از نزد او بگذرند چون بیشتر کسانی که غذا بیرون می بردند، بچه ها و نوجوانانی بودند که برای کارفرمایان وصاحبان مغازه های بازار غذا می گرفتند و می بردند و خودشان از آن غذا محروم بودند. مرحوم مرشد کودکی که با ظرف غذا در دست، نزد او می آمد قدر پلوی زعفرانی روی بادیه او می ریخت و ظرف را کامل می کرد و بعد تکه کباب یا لقمه گوشت یا اگر تمام شده بود، ته دیگی زعفرانی داخل روغن می کرد و دهان آن پسربچه یا نوجوان می گذاشت. و همین طور فقیران و مسکینان صفی داشتند که از داخل راهرو شروع می شد و به اول سالن مغازه ختم می گشت. افراد فقیری که معمولاً عائله مند بودند و بعضی مورد شناسایی مرحوم مرشد قرار داشتند، هر روز می آمدند و به نسبت تعداد عائله خود غذای رایگان و خرجی یومیه می گرفتند.
این شعر از آن مرحوم است:
کو آن کسی که کار برای خدا کند؟ بر جای بیوفایی مردم وفا کند
هرچند خلق سنگ ملامت بر او زنند بر جای سنگ نیمه شبها دعا کند
امیر مومنان در روز سیزدهم ماه رمضان خطبه می خواندند، برای مردم صحبت می کردند و از جمله کسانی که در مسجد نشسته بودند دو فرزند بزرگوارشان امام حسن و امام حسین علیهما السلام بودند. یک مرتبه وسط صحبت خطاب می کنند به امام حسن، می فرمایند فرزندم حسن! چند روز از این ماه گذشته است؟ عرض می کند پدرجان! سیزده روز باز به امام حسین می فرماید: فرزندم! چند روز از این ماه مانده است؟ پدر جان ! هفده روز. آنگاه دستی به محاسن مبارکش می برد و می فرماید چیزی نمانده است که این محاسن به خون این سر خضاب بشود.
سال 1372 برای تفحّص شهدا به چیلات رفته بودیم. جنازهی آخرین شهیدی که پیدا کردیم متعلق به محمدرضا بود... اغلب شهدای بابلسر را پدر شهید ""محمد رضا بندری"" غسل و کفن کرده بود. تو منطقه ی عملیاتی والفجر 6 که بودیم، هر وقت محمدرضا وارد چادر میشد، بچهها به شوخی میگفتند: اَمِه مِردِه شور وَچِه بییَمو. « بچهی مرده شور ما اومده.» او هم در جواب میگفت: وقتی من شهید شدم، پدرم با آب گرم جنازهی مرا غسل میدهد و با آب دیدگانش کفن بر تنم میپوشد، اما شما چی؟ آب سرد بر بدنتان میریزند و داد جنازهتان را در میآورند. سال 1372 برای تفحّص شهدا به چیلات رفته بودیم. جنازهی آخرین شهیدی که پیدا کردیم متعلق به محمدرضا بود. بعثیها دست و پایش را با سیم تلفن بسته و تیر خلاص هم به او زده بودند. وقتی پیدایش کردیم، سرم را گذاشتم روی تخته سنگی و گریه کردم. بچههای تفحّص گفتند: چرا گریه میکنی؟ خاطرهی بالا را برایشان تعریف کردم و گفتم: حالا این پدر، چه طور استخوانهای پسر تازه دامادش را غسل و کفن کند؟... راوی: علی اکبر محمد پور (تخریب چی لشکر 25 کربلا)
ابوسعید ابولخیر در مسجدی سخنرانی داشت. مردم از تمام اطراف روستاها و شهرها امده بودند وجای نشستن نبود بعضی ها در بیرون نشسته بودند. شاگرد ابوسعید گفت: تو را به خدا از آنجا که هستید یک قدم پیش بگذارید. همه یک قدم پیش گذاشتند سپس... . . نوبت به سخنرانی ابوسعید رسید. او از سخنرانی خودداری کرد. مردم که به مدت یک ساعت در مسجد بودند و خسته شده بودند شروع به اعتراض کردند. ابوسعید پس از مدتی گفت:هر انچه که من می خواستم بگویم شاگردم به شما گفت، شما یک قدم به جلو حرکت کنید تا خدا ده قدم به شما نزدیک شود...
پیکرروزبه فقیه کیا، ناجی فداکاری که روز جمعه گذشته باعث نجات جان 3هموطن در آبهای خروشان دریای ساحل قوی انزلی شد و خودبه خاطر ایست قلبی جان به جان آفرین تسلیم نمود، شامگاه امروز در رامسرتشیع و بر مزار چهل شهیدان کتالم آرام گرفت.
پدر این ناجی فداکار بیان داشت:خدارا شاکرم که فرزندم جانش را در راه عقیده اش و مرام جوانمردی اش فدا ساخت.
بهروز فقیه کیا"افزود:روزبه بعد از نجات جان 3 هموطن به خاطر نبود امکانات در مقابل چشمان تعداد زیادی که اورا به خاطر منش و مردانگی اش تشویق می نمودند، جان باخت.
وی اظهار داشت:ناجیان از جان خود می گذرند همچون مولایشان و روزبه عاشق امام حسین (ع)بود و به من می گفت اسمش را به حسین تغییر دهم.
همهی اوضاع را به هم ریخته بود.وقتی پدر وارد شد، مادر شکایت او را به پدرش کرد. پدر که خستگی و ناراحتی بیرون را هم داشت، شلاق را برداشت. پسر دید امروز اوضاع خیلی بیریخت است، همهی درها هم بسته است، وقتی پدر شلاق را بالا برد، پسر دید کجا فرار کند؟ راه فراری ندارد! خودش را به سینهی پدر چسباند. شلاق هم در دست پدر شل شد و افتاد.
شما هم هر وقت دیدید اوضاع بیریخت است به سوی خدا فرار کنید: «وَ فِرُّوا إلی الله مِن الله»
هر کجا متوحش شدید راه فرار به سوی خداست. حاج محمد اسماعیل دولابی یا لطیف
نمیدونم این آقارو میشناسید یا نه! ایشون آقای ابراهیم دهباشی زاده هستن!
نه بازیگرن نه نویسنده نه منتقد نه سیاستمدار ...! راننده تاکسی هست و لقب مهربونترین راننده تاکسی تهرانو داره که البته بسیار برازنده است.
شاید مسافرش بوده باشید. تو ماشینش یه عالمه عروسک داره! با یه جعبه شکلات که اولش وقتی سوار میشی بهت تعارف میکنه. بعد هم داستانای خنده دار تعریف میکنه. 67 سالشه !
اونقدر مهربونه که اگه عبوسو بد اخلاق سوار تاکسیش بشی امکان نداره خندون پیاده نشی! یهو میبینی جو عوض شدو همه دارن میخندن !
یه دفتر هم داره که بهت میده براش امضا کنی و یادگاری بنویسی. تا به حال 18 تا دفتر پر کزده! سال 83 پسرش فوت میکنه و قلبشو اهدا میکنن . باور کن خود بهاره! راسته که میگن بعضی فرشته ها رو زمینن و بالهاشونو قایم کردن...!!!